كمي توبه واقعي
من گمان نميكنم از هر هزار نفر گناهكار، پنجاه نفر توبه واقعي كرده باشند. مثلا از ميان دزدها چند نفرشان مثل فضيل بن عياض برگشتهاند. پس شخصي كه خودش را با گناه، به بيماري روحي مبتلا ميكند، برگشتش به عافيت و سلامتي كار بسيار مشكلي است.
بنابراين نبايد خودمان را مريض كنيم به اميد اين كه سال ديگر شب احيا ميرويم و خودمان را خوب ميكنيم. ما هر كداممان به گناهي آلوده هستيم، بيست ماه رمضان يا سي محرم وصفر هم بر ما گذشته است، پس چرا تا حالا خوب نشدهايم؟ كداميك از ما در ماه رمضان و يا روز عاشورا براي هميشه توبه كردهايم و يا ترك غيبت كردهايم؟ كداميك از ما معالجه شدهايم؟ اين است خطر! اين بدبختي است كه گريبان يك انسان را ميگيرد و بنابراين حق با خداست كه به انساني كه دشمن را راه ميدهد حمله كند. دشمن كه از اول به صراحت گفته است كه من دشمن انسان هستم. او همان ابتدا گفت: )فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين(
اصلا او به خدا گفت كه من تو را نميخواهم و خدا هم به او فرمود من هم تو را نميخواهم: )فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيم( و حساب هر دو تسويه شد، اما اين ما هستيم كه چهل سال است بازي درميآوريم و تكليفمان را روشن نميكنيم. كدام گناه را كه به آن آلوده بودهايم از آن جدا شدهايم؟ چگونه توبه و آشتي كردهايم؟ آشتي يعني از گناه برگشتن و شب احياء يعني معاهده كردن با خدا كه ما بنده تو هستيم، اما ما كه هنوز بنده نشدهايم، پس شبهايي كه بر ما گذشته در حقيقت، احيا نبوده است، آنها قرص مسكّن بوده است!
موضوع: "حجت السلام انصاریان"
سختي درمان
بزرگان دين امثال مرحوم فيض كاشاني كه محقق در آيات قرآن كريم و روايات بودهاند، ميفرمايند كه اين مريض كردن خود علاوه بر اين كه خيانت شخص به خود است، سختي برگشت به سلامتي را هم در پي دارد. چراكه علاج امراض روحي و قلبي با علاج امراض بدني تفاوت دارد. مرض بدني درد دارد و با گياه و يا داروي شيميايي خوب ميشود، اما مرض روحي و قلبي گاه لذت ظاهري نيز دارد و مريض، خيلي سخت به حرف گوش ميدهد، چون طبيب روحي به مريض ميگويد كه راه علاجش فقط پرهيز كامل است و كسي هم كه لذت گناه را چشيده است چگونه ميتواند براحتي به حرف طبيب گوش بدهد؟!
پاسخگويي همگاني در برابر نعمتها
قرآن كريم هر مرد و زني را در برابر عنايتهاي مادي و معنوي حضرت حق شديداً مسئول ميداند و مسأله مسئوليت، مسأله معمولي و عادي نيست. عمل به مسئوليتها، امتياز انسان نسبت به تمام موجودات روي زمين است. البته اگر اجراي اين مسئوليتها با عشق واخلاص كامل آميخته شود، انسان از ملائكه الله هم برتر ميشود. قرآن كريم ميفرمايد:
(انَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَـرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اولئكَ كانَ عَنْهُ مَسْئوُلا)
و در آيه ديگري خطاب به پيامبر عزيز اسلام (ص) ميفرمايد كه به پروردگارت قسم از هر مرد و زني از آنچه مسئوليت بر عهده داشتهاند در قيامت سؤال ميكنند:
(فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعين * عَمَّا كانُوا يَعْمَلُون)
اين سؤال از مسئوليت، از پيامبران هم هست. قرآن كريم در باره پيامبران ميفرمايد:
(وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمـُرْسَلِينَ)
و نيز خداوند متعال ميفرمايد در روز قيامت كه مردهها را زنده كردم و از خانه قبر وارد سرزمين محشر شدند دستور ميدهم آنها را نگه داريد، چون آنان مسئولند و بايد نسبت به آنچه از آنان سرزده پاسخگو باشند:
(وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون)
البته همين مسئوليت به نظر اولياي خدا از بالاترين عنايتهاي خدا به انسان است و چون گوهر مسئوليت و گوهر وظيفه و تكليف از همه گوهرهاي درياي حيات قيمتش بيشتر است، دشمنان بيشتري هم دارد.
گمشده ملاحسينقلي همداني
همزمان با آمدن آيت الله سيد علي شوشتري به نجف، از ده درجزين همدان يك آقايي به نام ملاحسينقلي همداني دنبال هادي راه و استاد آدمسازي ميگردد. مقداري درس نيز خوانده ولي با اين كتابها قانع نشده است. به او آدرسي ميدهند كه فلان كس خيلي استاد خوبي است. مدتي نزد آن شخص ميرود، اما گمشدهاش را نزد او نمييابد. بار و بنه ميبندد و به نجف ميرود. ملاحسينقلي درجزيني دهاتي وارد نجف ميشود و در دو درس حاضر ميگردد. يكي پاي درس شيخ انصاري و ديگري درس سيد علي شوشتري. ملاحسينقلي در اين رفت و آمدها و در اين دو درس از همه آدمتر ميشود. شيخ انصاري هم كه از دنيا ميرود ملاحسينقلي در خانه خود مينشيند و براي اين كه درسهاي اصول و فقه شيخ انصاري از بين نرود به نوشتن درسهاي استادش ميپردازد. روز دوم يا سوم، سيد علي شوشتري به خانه ملاحسينقلي ميآيد و ميگويد: فقه و اصول را ديگران هم ميتوانند بنويسند و شما مسئوليت نوشتن درسهاي شيخ را نداري، بلكه شما مسئوليت داري بنشيني و هر فرد قابليتداري را تربيت كني.
ملاحسينقلي هم كتابچهها را ميبندد و سه درس اخلاق و آدمسازي ميگذارد؛ يكي بعد از اذان صبح تا طلوع خورشيد، يكي از طلوع خورشيد تا بالا آمدن روز و يكي هم بعد از نماز مغرب و عشا. يك مدتي ميگذرد و درس ديگري هم به آنها اضافه ميكند از دوازده شب تا دو بعد از نصف شب. در اين جلسات ملاحسينقلي همداني مجموعا سيصد نفر شركت ميكنند كه اين سيصد نفر همهشان از اولياي خدا ميشوند. يكي از اين شاگردان سيد احمدكربلايي بوده و ديگري آقا شيخ محمد بهاري همداني كه اينها از اولياي بزرگ الهي بودند. پس از ملاحسينقلي، سيد احمد كربلائي كه در اصل اصفهاني بوده به جاي استاد شروع ميكند به درس دادن و تعداد زيادي آدم درست ميكند كه يكي از آنها مرحوم آقا سيد علي قاضي بوده است. آقا سيد علي قاضي هم يك تعداد شاگرد درست ميكند كه چهار پنج نفر از آنها را من ديده بودم. يكي از آنها آقا شيخ علي محمد بروجردي بود كه من دو بار در بروجرد خدمت ايشان رسيده بودم. وقتي هم كه از دنيا رفت وصيت كرده بود كه مرا فلانجا دفن كنيد. وقتي خواستند او را دفن كنند ديدند ايشان سي سال صبحها بعد از نماز ميآمده سر آن قبر قرآن ميخوانده و سي سال بوده كه اين قبر را خودش براي خودش كنده بوده است. يك نفر ديگر از شاگردان آقاي قاضي، آقا شيخ هادي جولاني است كه من در يكي از روستاهاي همدان كرارا خدمت ايشان رسيدهام. وقتي دهان باز ميكرد و حرف ميزد، نور از دهانش بيرون ميآمد. به محض اين كه همدان شهيد ميآوردند جلوي جنازه شهيد بود و در مجلس ختم شهيد هم ميآمد و غير از اين دو جا هيج جاي ديگر هم نميرفت. اولين سؤالي هم كه از ايشان كردم راجع به حضرت امام بود كه گفتم امام را چطور ديديد؟ ايشان فرمود: بعد از ولادت امام عصر (ع) تا حالا نمونه ايشان را نديدهام و ديگر هم چيزي نگفت. يكي ديگر از شاگردان مرحوم قاضي وجود مقدس علامه طباطبايي بود كه دو سه سال قاضي او را تربيت كرده بود و چشم برزخي علامه را قاضي باز كرده بود. اين را مرحوم شهيد مطهري در نوشتههايش نيز نوشته است كه علامه طباطبايي ميتوانستند بنشينند و مسائل برزخ را تماشا كنند. علامه طباطبايي چهل سال قبل هم در نمازهاي مسجد كوفه، حور العين را خودش ديده بود كه بعد از نماز صبح شربت به او تعارف كرده بود. ثمره علامه هم اين تفسيرالميزان و كتابهاي ديگر و اين شاگردان مهمي هستند كه الان استاد شدهاند و درياگونه منفعت ميدهند. از جمله آنها آقاي جوادي آملي، مرحوم بهشتي و مرحوم مطهري هستند كه تمام اينها را هم شما بايد برگردانيد به همان راهنمايي مرحوم ملاقلي جولا.
پس بايد بنشينيم حساب كنيم و ببينيم تا حالا با خدا چطور معامله كردهايم و با عباد خدا چطور؟ بايد بياييم و عوض شويم و ببينيم كه با نعمتهاي خدا چگونه بايد عمل كنيم؟
هزار شب استغفار براي يك گمان نادرست
آقا سيد محمد باقر حجت الاسلام، مرجع بزرگي بود. ايشان بيش از هزار شب در اصفهان صورت روي خاك گذاشت و با محاسن سفيد اشك ريخت و تا سحر گفت خدايا مرا ببخش. به او گفتند: تو كه اينگونه خودت را ميكشي؟ مگر چكار كردهاي؟ آقا فرمود: من يك قدم خلاف در مدرسه طلبهها برداشتم و بدون دليل يك مرتبه پيش خودم فكر كردم كه فلان طلبه اشتباهكار است. از اتاق درسم به طرف حجره او به قصد نصيحتش قدم زدم ولي كارم درست نبود و پس از اين دو سه قدمي كه برداشتم و به آخر هم نرساندم سخت در وحشت افتادم كه اگر همين كار من در قيامت سبب شود كه مرا به جهنم بكشند چكار كنم؟ شما از اول تكليف تا الان حساب كنيد همه ما چقدر غيبت كردهايم و چه قدمهايي براي ريختن آبروي آبروداران برداشتهايم و گاهي اشك مردم از دست ما درآمده است!
آخرین نظرات