اميرمؤمنان(عليه السلام) در دوره خلافت خلفاي سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتي را به جهان اسلام ارائه نمودند.
خدمات حضرت اميرالمؤمنين، علي(عليه السلام) در زمان پيش از به حاکميت و خلافت، تمامي در راستي مسئوليت اصلي ائمّه اطهار(عليهم السلام)، يعني هديت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکيه بر اثر ارزنده علامه سيد مرتضي عسگري[1]؛ فهرستي از خدمات امام ارائه مي شود:
1. جمع آوري قرآن
امام(عليه السلام) بعد از دفن پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتيب که پيامبر فرموده بودند، جمع آوري نمودند.
عکرمه مي گويد: وقتي با ابوبکر بيعت کردند، علي در خانه اش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت: آيا از بيعت با ابوبکر تخلف مي کني؟ او گفت: وقتي پيامبر از دنيا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگيرم مگر بري نماز واجب تا وقتي که قرآن را جمع آوري کنم، چون ترسيدم که قرآن تغيير پيدا کند.[2]
اميرمؤمنان(عليه السلام) بر اساس نزول آيات شريفه به جمع آوري قرآن پرداخت؛ او مي فرمود:
«به خدا سوگند! آيه اي نازل نشد مگر اين که مي دانم در چه موردي نازل شده و در کجا نازل گرديده و بر چه کسي نازل شده است».
و در فرمايشي ديگر فرمود:
«سؤال کنيد از من در مورد کتاب خدا، زيرا آيه اي نيست مگر اين که مي دانم که در شب نازل شده است يا در روز، در بيابان هموار نازل شده يا در کوه»[3]
ابن ابي الحديد مي گويد: همه اتفاق نظر دارند که علي قرآن را در زمان رسولالله(صلي الله عليه و آله و سلم) حفظ مي کرد و غير از او کسي اين کار را انجام نمي داد. و نخستين کسي بود که قرآن را جمع آوري نمود.[4]
از آنجايي که امام علي(عليه السلام)، اطلاعات کافي درباره همه آيات قرآن و شأن نزول آنها داشته آن طوري که از روايت گذشته بر مي آيد، آن را طبق دستور پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) به رشته تحرير درآورده و در قرآنش، تأويل و تفسير آيات را به گونه اي که پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به او آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت کامل ترين قرآن ها بود؛ زيرا تفسير و تأويل و شأن نزول آيات هم در آن وجود داشت.
2. راهنمايي خلفا
اين راهنمايي در حوزه هاي مختلف سياسي، نظامي و اعتقادي بود و بيشترين آن در ساحت قضايي گزارش شده است؛ موارد زيادي در تاريخ نقل شده که خلفا احکامي را خلاف حق صادر مي کردند و حضرت امير(عليه السلام) آنها را به اشتباهشان واقف مي نمودند.
3. پاسخ به سؤالات علمي اهل کتاب
پس از انتشار اسلام در بيرون جزيرة العرب و ورود اسلام به روم شرقي و ايران، دانشمنداني از يهود و نصاري براي تحقيق به مدينه مي آمدند و در پي شناسايي پيامبر و اوصياي او بودند، و چون دست اندرکاران حکومت، تخصّصي در معارف اسلامي نداشتند و در پاسخ سؤالات علمي آنان مي ماندند، ناگزير به علي(عليه السلام) متوسّل مي شدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ مي دادند و مشکلات علمي آنان را حل مي کردند.
4. تأکيد بر تفسير پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از قرآن
هر چه از قرآن بر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل مي شد، حضرتش براي مردم مي خواند و معاني آن را بيان مي فرمود. يکي از صحابه مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد مدينه ده آيه ده آيه به ما ياد مي داد و از آن ده آيه نمي گذشتيم تا آنچه احکام و بيان در آن آيات بود، مي آموختيم.[5] يعني آنچه از علوم قرآن لازم بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) براي مردم بيان مي کردند. البته اين بيان هم از خداوند بود که به واسطه جبرئيل بر پيامبر نازل مي شد. به اين ترتيب، صدها نفر قرآن را با معنا و تفسير فرا گرفته حفظ مي کردند که به آنها قاريان قرآن مي گفتند و کساني از اين ها که نوشتن بلد بودند، آنچه ياد مي گرفتند روي چرم، تخته، استخوان کتف گوسفند و… مي نوشتند؛ چه آيه قرآن، و چه بيان پيامبر در معني لغوي و شأن نزول و احکام آن آيات. اين مجموعه ها را مصحف مي گفتند. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، همراه با بيان و تفسير آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهايي مرسوم نبوده است.[6] ليکن عمر ضمن ممنوعيت نقل حديث پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، به واليان خود دستور مي داد: مردم را به قرآن مشغول داريد و از حديث پيامبر منصرف کنيد. قرظة بن کعب از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي گويد: عمر مرا والي کوفه کرد، وقتي عازم کوفه شديم به بدرقه ما آمد تا مسافتي از مدينه دور شديم. گفت: مي دانيد براي چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتيم: براي اين که ما صحابي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هستيم و تو خواسته اي ما را اکرام کني. گفت: آري، ولي غير از آن، چيز ديگري هم هست و آن اين که شما به شهري مي رويد که مردمش خيلي قرآن مي خوانند، مثل زنبورها که صدايشان در هم مي پيچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنيدن حديث پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مشغول نکنيد. قرظه مي گويد: من پس از آن از ترس خليفه حديثي از پيامبر نقل نکردم.[7] در نتيجه اين عمل، کار در شهرهاي مسلمين بدان جا کشيد که مردم فقط قرآن مي خواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن همراه تفسير بود، حق نداشتند تفسير پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را بيان کنند.
عمرو عاص به عمر نوشت: کسي در اينجا هست که از تفسير قرآن مي پرسد. عمر در جواب نوشت: روانه مدينه اش کنيد. او را به مدينه فرستادند. اين بنده خدا نمي دانست خليفه او را بري چه احضار کرده است، لذا زماني که بر خليفه وارد شد، پرسيد: يا اميرالمؤمنين! «وَ الذَّارِياتِ ذَرْو»[8] يعني چه؟ عمر گفت: پس تو همان شخص هستي؟! بيا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمايش را کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: يا اميرالمؤمنين! آنچه در سرم بود، بيرون رفت. خليفه گفت: ببريدش زندان. آن گاه که از زمين بلند شد، خون از پيراهنش مي چکيد. چون بهبود يافت، خليفه دستور داد دوباره او را آوردند. اين دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شياري ايجاد شد. سپس گفت: ببريدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خليفه آوردند، گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر مي خواهي مرا بکشي، راحت بکش و خلاصم کن. عمر او را به بصره تبعيد کرد و به والي بصره، ابوموسي اشعري، دستور داد که کسي با اين شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگويد. اين شخص نماز جماعت مي رفت، ولي کسي با او حرف نمي زد. پس از مدّت زماني نزد ابوموسي آمد و با التماس از او خواست تا نزد خليفه براي او شفاعت کند. ابوموسي براي عمر نوشت: اين شخص توبه کرده است، اجازه بدهيد مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادي داشته باشند. آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاريخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از اين واقعه از اشرافيت افتاد.[9]
دستگاه خلافت عمر، ممنوعيت نقل بيان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را درباره قرآن ادامه داد تا آن که نوبت به عثمان رسيد. در اين زمان عثمان قرآني را که در زمان عمر بدون تفسير نوشته شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روي آن شش نسخه نوشتند و به هر يک از شهرهاي مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندريه، يک نسخه فرستاد تا فقط از روي آنها تکثير و قرائت شود. يک نسخه را نيز در مدينه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسير بود، جمع کرد و همه را سوزاند.[10] لذا در دست مسلمان ها تنها همين قرآن بي تفسير ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، براي همين بود که به او تهمت ها زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمي دهد چون فلان سوره را ندارد يا فلان چيز را زيادي دارد.[11]
حضرت امير(عليه السلام) در اين دوره با تربيت شاگردان خاص خود، آنان را از حديث و تفسير پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آگاه کرد و همچنين در زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حديث از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، در کنار فرمايشات خودش، تفسير قرآن را به جامعه برگرداند.
5. فعاليت هاي اقتصادي
بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، حکومت نقشه ي براي تحريم اقتصادي عليه بني هاشم و اهل بيت طرح ريزي، و آنها را از حقوق مالي شان محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهل بيت است[12]، به کلّي از احکام اسلامي حذف کردند. همچنين ضمن محروم کردن حضرت زهرا(عليه السلام) از ارث پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم)، فدک را که بيش از سه سال توسط کارگزاران فاطمه زهرا(عليه السلام) اداره مي شد، غصب کرد.[13] حضرت امير(عليه السلام) در مقابل اين نقشه زيان آور، يک سلسله فعاليت هاي اقتصادي انجام داد و آن توطئه را خنثي نمود. حضرت امير(عليه السلام) در طول بيست و چهار سال و اندي خلافت خلفاي سه گانه، به مقابله با اين نقشه قيام کرد و يک سلسله کارهاي اقتصادي انجام داد. زمين هاي مدينه نوعا حاصلخيز، و آب هاي زيرزميني آن در سطح بالا قرار دارد. اميرالمؤمنين با استفاده از اين موهبت، چاه هايي حفر و زمين هايي را احيا کرد. و چندين نخلستان بزرگ احداث نمود و آنها را وقف علويون و اهل بيت(عليهم السلام) قرار داد. بعدها ائمّه از درآمد اين مزارع و نخلستان ها، در راه تبليغ اسلام و رفع نياز مستمندان و کمک به موالي خود استفاده مي کردند. امام بدين وسيله تا حدود زيادي اين نقشه شوم را خنثي نمود.
منابع
[1]. نقش ائمه در احيي دين، ج 2، ص 461.
[2]. شواهد التنزيل، ج1، ص 37.
[3]. طبقات، ج 2، ص 338.
[4]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 27.
[5]. مسند احمد، ج 5، ص 410.
[6]. ر.ک: عسکري، القرآن الکريم و رويات المدرستين، جلد 1، بحث مصطلحات قرآنيه.
[7]. ذهبي، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 4- 5؛ سنن دارمي، ج 1، ص 85.
[8]. ذاريات، يه 1.
[9]. سنن دارمي، ج 1، ص 54- 55؛ تفسير ابن کثير، ج 4، ص 232؛ سيوطي، الاتقان، ج2، ص 4؛ تفسير قرطبي، ج 18، ص 29.
[10]. القرآن الکريم و رويات المدرستين، جلد 1، بحث من تاريخ القرآن.
[11]. نقش ائمه در احيي دين، ج 2، ص 483.
[12]. معالم المدرستين، ج 2، ص 130 – 167.
[13]. نقش ائمه در احيي دين، ج 2، ص 474.
آخرین نظرات