ابـن ملجـم که بـود و با چـه انگيزه ي به شهـادت اميرمؤمنان(عليه السلام) اقدام کرد؟ يا افراد ديگري نيز با او همکاري داشته اند؟
عبدالرحمن بن ملجم مرادي، در سال بيست هجري در فتح مصر شرکت کرد و با اشراف آن خطه در آميخت. خليفه دوم سفارش وي را به عمرو عاص کرد و از حاکم مصر خواست خانه ابن ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که به ظاهر از عباد دانسته شده[1] و در پيشياني اش اثر سجود است![2] به مردم قرآن و فقه بياموزد.[3]
مرادي بعد از شهادت محمدبن ابي بکر، والي منصوب اميرمؤمنان(عليه السلام)، مصر را ترک گفت و راهي کوفه شد[4] و در پيکار صفين در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ با اميرمؤمنان(عليه السلام) رفت و از بازماندگان ين پيکار بود. پس از پيان نبرد نهروان، بقيي خوارج مورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتي چهل مجروح خارجي به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودي مرخص شدند[5]، اما برخي از يشان همچون ابن ملجم مرادي بر دشمني خود باقي ماندند. مرادي راهي مکه شد و يک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان، اميرمؤمنان(عليه السلام) را در مسجد کوفه به شهادت رسانيد.[6] ين توطئه شوم از سوي ابن ملجم با حاشيه هيي همراه بود که درنگ در آن پاسخي به ين پرسش خواهد بود.
با پيان موسم حج در سال 39 هجري سه نفر از خوارج در مجاور خانه خدا گرد آمدند؛ آنان که به ظاهر از نتيجه حکميت در جنگ صفين ناراضي بودند تصميم گرفتند اميرمؤمنان(عليه السلام) و دو نفر از شاميان را در يک روز مشخص به قتل برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادي قتل اميرمؤمنان(عليه السلام) را به عهده گرفت؛ حجاج بن عبدالله که به بُرَک معروف بود کشتن معاويه را پذيرفت؛ عمرو بن بکر نيز کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.[7]
ابن ملجم به کوفه آمد و در خانه اشعث بن قيس مستقر شد.[8] او در انجمن قبيله تيم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزديک ظهر مي نشست ، اما نقشه خود را از دوستانش پنهان مي داشت.[9] مرادي نزد امام علي(عليه السلام) مي رفت و حضرت نيز با او مهرباني مي کرد حضرت شرّ و بدي را در رخسار او مي ديد و در ين باره مي فرمود: «من خواستار زندگي اويم و او خواهان کشتن من»[10] او شمشيري را به هزار درهم خريد و آن را زهر داد. روزي اميرمؤمنان(عليه السلام) وي را که در حال سمآلود کردن شمشيرش بود، ديد و علت را جويا شد، او نيز به دروغ گفت آن را بر عليه دشمنم و دشمن تو آماده مي سازم.[11]
ابن ملجم در قبيله تيم الرباب دلباخته زني زيبا به نام قطام بنت شجنة گرديد که از خوارج بود، پدر و برادر ين زن در نهروان کشته شده بودند. مرادي از او خواستگاري کرد و قطام کابين خويش را سه هزار درهم، يک غلام و يک کنيز و کشتن علي بن ابي طالب(عليه السلام) قرار داد! ابن ملجم درباره کشتن امام پرسيد و قطام گفت: بيد او را غافل گير کني. اگر او را کشتي آرزوي خويش و مرا بر آورده ي و عيش با من تو را خوش باد. اگر کشته شدي آنچه پيش خدا هست از دنيا و زيور و مردم دنيا بهتر و پينده تر است. ابن ملجم گفت: به خدا سوگند، جز بري کشتن علي(عليه السلام) نيامده ام. آنچه خواستي بريت مهيا خواهم کرد.[12]
ابن ملجم مرادي ضمن برخورداري از حميت اشعث بن قيس؛ دو دستيار را نيز بري اجري نقشه شوم خود، همراه داشت: وردان بن مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابن ملجم پيوست.[13] شبيب بن شجره نيز درخواست مرادي را بري همراهي در ين قتل پذيرفت.[14]
در شب حادثه، ابن ملجم در مسجد کوفه مستقر گرديد. او با اشعث بن قيس کندي آهسته گفت وگو مي کرد و آن گاه با نزديکي طلوع سپيده دم، همراه شبيب و وردان، مقابل دري که اميرمؤمنان(عليه السلام) مي آمد؛ به کمين نشستند.[15]
به رويت امام حسن(عليه السلام)، چون علي(عليه السلام) به مسجد آمد و خفتگان را بيدار کرد. با پيش به ابن ملجم زد و او خود را در عبيي پيچيده بود. بدو گفت: «برخيز! مي بينم که تو همان کسي باشي که به گمانم مي رسد.»[16] پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشير فرود آمد؛ شمشير شبيب به طاق نشست اما شمشير ابن ملجم بر فرق سر علي(عليه السلام) برخورد کرد و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالي پيشاني نفوذ کرد.[17]
پس از ين فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خويش کتمان کرد و در همان سال مرد.[18] وردان به خانه خود گريخت و توسط فردي از قبيله اش کشته شد. شبيب در تاريکي ناپديد شد و بعدها به درک واصل شد.[19] ابن ملجم نيز دستگير گرديد و مردم او را به حضور اميرمؤمنان(عليه السلام) آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهيد و بر بستر مليم باشد[20]، اگر زنده ماندم، خود درباره او تصميم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنيد و هم چنان که مرا کشته است بکشيد.[21] گويا ضربت ابن ملجم کشنده نبود ولي زهر در فرق سر امام اثر کرد[22]؛ ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته يستاده بود، گريان گفت: ي دشمن خدا! به علي آسيبي نخواهد رسيد و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: پس بري چه مي گريي؟ به خدا سوگند، ين شمشير را به هزاردرهم خريده ام و چهل روز آن را آماده کرده ام، اگر ين ضربت بر مردم شهري فرود مي آمد يک تن زنده نمي ماند.[23]
پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام)، قاتل امام کشته شد.[24] از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رويت شده است که يشان به علي(عليه السلام) فرمود: يا مي داني شقي ترين اولين و آخرين چه کسي است؟ علي گفت: خدا و رسول اوآگاه ترند. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: شقي ترين اولين کسي است که شتر صالح را پي کرد و شقي ترين آخرين کسي است که بر تو زخم زند. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با دست خود اشاره کرد که جي زخم کجاست.[25]
منابع
[1] تاريخ الإسلام،ج 3،ص:653
[2] البديةوالنهية،ج 8،ص:15
[3] تاريخ الإسلام،ج 3،ص:653
[4] البلدان،ص:253
[5] أنساب الأشراف،ج 2،ص:487 .
[6]. التنبيه والإشراف، ص257.
[7]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 486؛ الامامه و السياسه، ج1، ص179.
بُرَک در شام با شمشير به معاويه حمله کرد و تنها ران وى را شکافت. به دستور معاويه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهيش را بريدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دليل بيماري، فردي به نام خارجة بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نيز به گمان ين که وى، ابن عاص است به وى حمله کرد و وى را کشت. (الاستيعاب، ج 3، ص1124 ؛ البدء والتاريخ، ج 5، ص 231).
[8]. البلدان، ص 253.
[9]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[10]. البدءوالتاريخ، ج 5، ص 232.
[11]. الاستيعاب، ج 3، ص1124 و 1125 و1127.
[12]. تاريخ الطبري،ج 5،ص:145؛ البدءوالتاريخ، ج 5، ص 232؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص647.
[13]. تجارب الأمم، ج 1، ص 567.
[14]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[15]. همان؛ البديةوالنهية، ج 7، ص327.
[16]. البدءوالتاريخ، ج 5، ص232.
[17]. الطبقات الکبرى، ج 3،ص 26.
[18]. اسد الغابه، ج 1، ص 251.
[19]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[20]. الطبقات الکبرى، ترجمه، ج 3، ص26.
[21]. الاستيعاب، ج 3، ص1124 و 1125؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[22]. البدءوالتاريخ، ج 5، ص232.
[23]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص647.
[24]. البدءوالتاريخ، ج 5، ص232.
[25]. الامامه و السياسه، ج1، ص181
آخرین نظرات