نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را
فردا اعدام کنید
نجار آن شب نتوانست بخوابد …
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب …
پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار “
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد …
صبح صدای پای سربازان را شنيد…
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم …
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند…
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی …
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت …
همسرش لبخندی زد و گفت :
مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند “
????فکر زيادی انسان را خسته می کند …
درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست “.
ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی…!
یا از زندگی عقب
در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظر رحمت بی کرانش باش..
مراقـــب باشيم ….
صــدايمان ديــوار صوتي قلبـــي را نشکند.
عيـــب آدمهــا رو داد نــزن …!
اول شخصــيت خودت رو تــرور مي کني، بعد آبـــروي اونا رو….!
خـــداوند صـــداي تــرک دلهــا رو زودتر از فريـــاد زبانهـــا مي شـــنود…
بهتـــرين درســـها را در زمان سختـــي آموختـــم، و دانستم صبـــور بودن يک ايـــمان است و خويشـــتن داري يک نــوع عبــــادت،
«فهميـــدم نـــاکامي به معني تـــاخير است نه شکـــست»…!!!
و شايـــد خنديـــدن يک نيـــايش باشـــد…!!!
آخرین نظرات