بسم رب المهـــــدے (عج)…
سلام آقایم!
سلام یوسف زهرا(س)…
این روزهای بهار و هوای ابری، دل آدمی عاشق شدن میخواهد;
اما نه عشقی زمینی;
بلکه عشقے آسمانے…
عشق آنکہ بهترین است و تجلی محبت خداست;
“عشـــــق شما…”
این روزها،وقتی بہ عاشقی کردن های زلیخـــا مے اندیشم;
و به اینکه تمام مصر،عاشق یوسفِ مصری بودند،
با خودم مے گویم مگر یوسف زهرا(س)،
ماه من،
شاه من،
بهترین من،
چه کم دارد از یوسف(ع)…؟
هیــــــــچ…
.
.
آری مولاجـــــان!
همـــــہ میدانیم که عزیز مصر کجا و عزیز زهرا(س)…؟!
یاد این شعر می افتم:
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفے کہ یوسف زهرا(س) نمیشود…
.
.
مے بینید محبوبم!
غبطہ میخورم به حال مردم مصر…چه راحت مےتوانستند معشوقشان را ببینند…
حکومت او را تجربہ کنند…
و راحت عاشقے کنند براے نبی خدا…
.
.
ولے ما…
هم محـــــرومیم از دیدار چهره ے زیبایتان،
و هم لیاقـــــت نداریم طعم شیرین زندگی تحت حکومت شما را بچشیم…
.
.
اما مولایم! میدانید!
این روزها مدام با خودم میگویـــم:
کاش مردم میدانستند عاشق یوسف زهرا(س) بودن “چه لذتـــــے دارد….”
.
کاش میدانستد که شما زیباترین هستید…
مهربانترین هستید…آنقدر که محبتتان به هر یک از ما ،از جمع محبت هزاران پدر و مادر به بچه هایشان بیشتر است…
کاش میدانستند شما بهترین و نزدیکترین دوست هستید…
.
کاش میدانستند که حکومت شما، یعنی سعادت و راحتے…
.
و کاش میدانستند که شما خود عشقے…خودِ خودِ رحمت…
.
.
آقاجان یادتان هست؟
چند روز پیش،کودک خردسالے را دیدم که مشغول نماز بود،
و یاد کودکی هاے خودم افتادم،
با خودم گفتم:
آن روز که من به دنیا آمدم،شما همه چیز را درباره من میدانستید،
اسمم،
اسم پدر و مادرم،
تاریخ تولدم،
و همه ے ریز و درشت زندگے ام…
.
هر روز من قد میکشیدم و شما همچون پدر و مادری که ذوق میکنند از دیدن راه رفتن بچه شان، از قد کشیدنم ذوق میکردید،
هرجا که میخواستم زمین بخورم،شما دستانم را گرفتید…
هرروز و هرلحظه مراقبم بودید و من را غرق در محبتتان میکردید…
شاید آن روزها،ملائکہ محبتهاے شما به من را میدیدند و با خود میگفتند:
شاید روزے این کودک،جوانی شود که لایق عاشق مولایش باشـــــد…
شاید روزی برسد که این کودک،بفهمد هیـــــچ چیز در دنیا، شـــــیرین تر و بهتـــــر از “عشق مهدی(عج) ” نیســـــت…
.
.
ش
آخرین نظرات