تمام شد….. سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی…
همان سفره ای که کنارش … گداترها…برايت عزيزتر بوده اند…..
????تمام شد….
همه ثانیه های خیسی… که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند….
????تمام شد…..
تمام جرعه های آبی… که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند…
همه زمزمه های…اللهم لک صمنا … بهمراه یک قطره اشک….و السلام علیک یا اباعبدالله….
????وااای دلبرم…
قلبم… از لرزيدن.. دست برنمي دارد…
بهانه هایش… غم انگیزتر شده…
اشک هایش…داغ تر شده…
چه کنم، اگر رمضان دگر….را نبینم..
دستانم… هنوز خالی اند…..
و قلبم…هنوز بیمار…
????من هنوز…. به اجابت نرسیده ام…
من هنوز…یوسفم را ندیده ام…
من هنوز…یک نماز عید را…به امامت او، اقامه نکرده ام….
????تمام شد…. دلبرم…
و چشمان ما همچنان، براه مانده است…
چشم براه روزی که… با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم…. ؛؛
اللهم اهل الکبریا و العظمه…
و اهل الجود و الجبروت…
و اهل العفو و الرحمه….
❣یا اهل التقوی….
آخرین روز….و اولین و آخرین دعا…؛
ما را به یک اشاره ظهورش… اجابت کن..
????????????????????
آخرین نظرات