در دعاى ابوحمزه ثمالى امام سجاد (ع) مى فرمايد: «به جهت بيرون آمدن جانم، گريه مى كنم»؛ به چه دليل ما و حتى بندگان خوب خدا از مرگ مى ترسيم! چه كنيم؟
«ترس از مرگ»، علت هاى گوناگون دارد. در يك نگاه كلى مى توان انسان ها را از اين جهت به سه گروه ـ ناقصان، متوسّطان و كاملان ـ تقسيم كرد.
دليل وحشت از مرگ در انسان هاى ناقص، اين است كه انسان به حكم فطرت خود، حب به بقا و ميل به جاودانگى دارد و از فنا، زوال و نيستى متنفر است و از آنجا كه مرگ را نيستى مى پندارد، از مرگ تنفر دارد.
خداوند متعال، عقيده اين گروه از انسان ها را چنين بيان مى كند: «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»[1]؛ «جز اين زندگانى دنياى ما چيزى نيست، مى ميريم و زندگى مى كنيم و ديگر برانگيخته نخواهيم شد».
متوسطان ـ كه ايمانشان به عالم آخرت كامل نيست ـ به دليل غفلت از حيات اخروى و توجّه به امور دنيوى و تلاش در آبادانى آنها، از مرگ مى ترسند. امام صادق عليه السلاممى فرمايد: «روزى مردى به سوى ابوذر آمد و پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم؟ ابوذر در پاسخ گفت: به دليل آنكه شما دنيا را آباد كرديد و آخرت را خراب؛ پس مى ترسيد كه از آبادانى به سوى خرابى انتقال يابيد»[2].
ريشه اين غفلت، پيروى از خواسته هاى نفسانى، مخالفت با حضرت حق يا آرزوهاى دراز است. اميرمؤمنان عليه السلام در كلام گران سنگى مى فرمايد: «… آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند، پيش از آنكه مرگش فرا رسد؟… شما را فرموده اند كه بار بربنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيشتر مى ترسم: به دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پروريدن».[3]
اُستُن اين عالم اى جان غفلت است هوشيارى اين جهان را آفت است
هوشيارى زان جهان است و چوآن غالب آيد پست گردد اين جهان[4]
اين متوسطان و غافلان، به حدى از مرگ غافل اند كه به تعبير حضرت على عليه السلام «گويا مرگ را در دنيا، براى غير ما نوشته و حق را بر عهده جز ما هشته اند و گويى آنچه از مردگان مى بينيم، مسافران اند كه به زودى نزد ما باز مى آيند و آنان را در گورهايشان جاى مى دهيم و ميراثشان را مى خوريم! پندارى ما پس از آنان، جاودان به سر مى بريم!»[5]
اما گروه سوم، انسان هاى كامل و مؤمنان وارسته اند و ترسشان، مثبت و ارزشى است. در حقيقت آنان از عظمت خداوند متعال مى ترسند. هراس آنان همانند وحشت وابستگان به دنياى مادى و دل دادگان به تعلّقات آن نيست. حضرت حق در قلب اولياى الهى، تجلّى كرده و موجب هيبت آميخته به شوق شده است. بنابراين تجلّى الهى و عظمت ادراك و شهودشان، آنان را به هيبت و خوف مبتلا كرده است. درست مانند زمانى كه عاشق دل داده، پس از سال ها دورى و رنج، اجازه ملاقات با معشوق را پيدا مى كند؛ تمام وجود او آكنده از ترس و اضطراب است كه نكند پس از سال ها هجران، عملى از او سر بزند و او از ديدار محبوب خود محروم شود.
دل عاشقان خداوند متعال، در هنگام ملاقات با حضرت حق ـ كه با مرگ سرفصلى از آن آغاز مى شود ـ مى تپد و وحشتناك و ترسناك مى شود؛ ولى اين خوف غير از ترس هاى معمولى است.[6]
هراس انسان هاى آن سويى، از طول سفر، توشه كم و بزرگى و عظمت مقصد است.[7] ايشان، به تبع قرآن كريم، مرگ را چون زندگى، امتحان بزرگ الهى مى دانند[8] و مى ترسند كه از اين آزمون، سربلند بيرون نيايند و به حقيقت آزمون انسان هاى كامل، بسيار سخت است كه حتى درك آن نيز براى ما مشكل مى نمايد.
هيچ مرده نيست پرحسرت زمرگ حسرتش آن است كش كم بود برگ
ورنه از چاهى به صحرا اوفتاد در ميان دولت و عيش و گشاد
زين مقام ماتم و تنگين مُناخ نقل افتادش به صحراى فراخ
مقعد صدقى نه ايوان دروغ باده خاصى نه مستيى زدوغ
مقعد صدق و جليسش حق شده رسته زين آب و گل آتشكده
ورنكردى زندگانيى منير يك دو دم ماندست مردانه بمير[9]
با اين توضيحات اجمالى و مختصر، روشن مى شود كه هر ترس و وحشتى از مرگ، بد و منفى و هر خوفى از آن هم خوب و مثبت نيست. اگر ترس از مرگ، بر اثر غفلت و محدوديت نظر باشد، وحشتى منفى و نابخردانه است كه بايد عامل آن (دنيادوستى) را از بين برد. اما اگر وحشت از مرگ، براساس خوف از عظمت حق تعالى و ترس از چگونگى رويارويى با خداوند باشد، ترسى مثبت و از سر شوق و عشق است.
گفتنى است اگر چه اولياى الهى در برخى حالات، با درك عظمت حق و توجه به سنگينى مسئوليت خويش، از مرگ هراسناك اند؛ اما از سوى ديگر شوق ديدار يار، حالتى براى آنان به وجود مى آورد كه اعلام مى دارند: «علاقه ما به مرگ، از علاقه كودك به سینه ی مادر بيشتر است».
در پايان، توجه به امور زير در باور مرگ و يادآورى آن و پند گرفتن از آن، مؤثر و مفيد است:
يكم. انديشه درباره مرگ به ويژه در خلوت و اينكه مرگ تنها پلى است كه ما را از خانه عمل، به خانه پاداش و جزا منتقل مى سازد. همچنين تفكر در اين نكته كه انسان براى اين دنياى فانى و زندگى زودگذر، آفريده نشده؛ بلكه آفرينش او براى زندگانى ابدى است كه مرگ آغاز سفر بدان جا است.
دوّم. زيارت اهل قبور و تماشاى قبرهاى پوسيده و سنگ متلاشى شده و انديشه در اين مسئله كه چه انسان هايى روزگارانى زندگى مى كردند و اكنون همگى در اين گورستان ها خوابيده اند و هيچ يادى از آنان نيست. جسم آنها اگر چه خاك شده و غذاى مورچگان گرديده است؛ اما آنان همگى در محضر پروردگار عالم حاضرند و پاداش رفتار نيك يا كيفر كردار بد خود را مى بينند و اين سرنوشتى است كه دير يا زود ما نيز بدان خواهيم رسيد.
سوّم. شركت در تشييع جنازه و تدفين اهل ايمان و يادآورى اين نكته كه روزى ما نيز همانند آن فرد، بر روى دوش آشنايان و بستگان به گور سپرده خواهيم شد. پس كردار، رفتار و گفتار خود را بر اساسى تنظيم كنيم كه مرگ ما، موجب آسايش ابدى ما بشود.
چهارم. تلاوت و تدبر در آياتى كه در مورد مرگ و قيامت است (به ويژه نگاه انديشمندان به آيات عذاب) و مطالعه و تفكر در روايات فراوانى كه در اين باره وارد شده است.
پنجم. توجه به اين نكته كه مرگ نيستى و نابودى نيست؛ بلكه دريچه اى براى ورود به عالمى بزرگ تر و گسترده است. مرگ ما را از خانه عمل و امتحان، به خانه ابدى محاسبه و پاداش مى برد و هر چه در دنيا كاشته ايم، در قبر ظهور پيدا مى كند و برداشت مى شود. كسى كه در دنيا با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، قبر او «روضة من رياض الجنة» است و آن كه دنيايش را با بى ايمانى و بدكردارى سپرى كرده، قبرش «حفرة من حفر النيران» است. آرى قبر همه انسان ها، ظاهرى مشابه دارد؛ اما باطن آن متفاوت است: يا بهشت است يا جهنم. آن كه دنيا را با ايمان و عمل صالح سپرى كرده، هم اكنون در بهشت است و مرگ او را به اين سعادت ابدى مى رساند. پيك مرگ براى چنين فردى، پيك بشارت و سعادت است. زندگى بهشت مدار او در دنيا، موجب شده كه باطنش، بهشت گشته و مرگ او را به بهشت ببرد (قبرش بهشت است). اما آن كه با سوء اختيار خود، در دنيا بدكردار بوده، هم اكنون در جهنم است؛ منتها همانند مردم مست و بى هوش، مى سوزد و ادراك نمى كند. آن گاه كه پيك مرگ آمد، در حقيقت او به هوش مى آيد و آن گاه جهنمى كه خود براى خود، فراهم كرده بود، به چشم جان مى بيند و با همه وجود مى چشد.[10]
منابع
[1]. مؤمنون 23، آيه 37.
[2]. بحارالانوار، ج 6، ص 137، ح 42.
[3]. نهج البلاغه، خطبه 28، ص 29.
[4]. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 2066 ـ 2067.
[5]. نهج البلاغه، كلمات قصار 122، ص 382.
[6]. امام خمينى، چهل حديث، صص 303 ـ 307 مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تابستان 1368.
[7]. نهج البلاغه، كلمات قصار 77، ص 372.
[8]. ملك 67، آيه 2.
[9]. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات، 1771 ـ 1766.
[10]. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. عبدالحسين، دستغيب شيرازى، معاد ؛
ب. محمد حسين، حسينى تهرانى، معاد شناسى؛
پ. مرتضى، مطهرى، معاد ؛
ت. ناصر، مكارم شيرازى، معاد.
آخرین نظرات