نادانی
امیرالمؤمنین علیه السلام
حَسْبكَ مِن الجَهلِ أنْ تُعجَبَ بعِلْمِكَ
در نادانى تو همين بس كه به دانش خود مغرور شوى
الأمالي للطوسي : ٥٦/٧٨
نادانی
امیرالمؤمنین علیه السلام
حَسْبكَ مِن الجَهلِ أنْ تُعجَبَ بعِلْمِكَ
در نادانى تو همين بس كه به دانش خود مغرور شوى
الأمالي للطوسي : ٥٦/٧٨
گمشده ملاحسينقلي همداني
همزمان با آمدن آيت الله سيد علي شوشتري به نجف، از ده درجزين همدان يك آقايي به نام ملاحسينقلي همداني دنبال هادي راه و استاد آدمسازي ميگردد. مقداري درس نيز خوانده ولي با اين كتابها قانع نشده است. به او آدرسي ميدهند كه فلان كس خيلي استاد خوبي است. مدتي نزد آن شخص ميرود، اما گمشدهاش را نزد او نمييابد. بار و بنه ميبندد و به نجف ميرود. ملاحسينقلي درجزيني دهاتي وارد نجف ميشود و در دو درس حاضر ميگردد. يكي پاي درس شيخ انصاري و ديگري درس سيد علي شوشتري. ملاحسينقلي در اين رفت و آمدها و در اين دو درس از همه آدمتر ميشود. شيخ انصاري هم كه از دنيا ميرود ملاحسينقلي در خانه خود مينشيند و براي اين كه درسهاي اصول و فقه شيخ انصاري از بين نرود به نوشتن درسهاي استادش ميپردازد. روز دوم يا سوم، سيد علي شوشتري به خانه ملاحسينقلي ميآيد و ميگويد: فقه و اصول را ديگران هم ميتوانند بنويسند و شما مسئوليت نوشتن درسهاي شيخ را نداري، بلكه شما مسئوليت داري بنشيني و هر فرد قابليتداري را تربيت كني.
ملاحسينقلي هم كتابچهها را ميبندد و سه درس اخلاق و آدمسازي ميگذارد؛ يكي بعد از اذان صبح تا طلوع خورشيد، يكي از طلوع خورشيد تا بالا آمدن روز و يكي هم بعد از نماز مغرب و عشا. يك مدتي ميگذرد و درس ديگري هم به آنها اضافه ميكند از دوازده شب تا دو بعد از نصف شب. در اين جلسات ملاحسينقلي همداني مجموعا سيصد نفر شركت ميكنند كه اين سيصد نفر همهشان از اولياي خدا ميشوند. يكي از اين شاگردان سيد احمدكربلايي بوده و ديگري آقا شيخ محمد بهاري همداني كه اينها از اولياي بزرگ الهي بودند. پس از ملاحسينقلي، سيد احمد كربلائي كه در اصل اصفهاني بوده به جاي استاد شروع ميكند به درس دادن و تعداد زيادي آدم درست ميكند كه يكي از آنها مرحوم آقا سيد علي قاضي بوده است. آقا سيد علي قاضي هم يك تعداد شاگرد درست ميكند كه چهار پنج نفر از آنها را من ديده بودم. يكي از آنها آقا شيخ علي محمد بروجردي بود كه من دو بار در بروجرد خدمت ايشان رسيده بودم. وقتي هم كه از دنيا رفت وصيت كرده بود كه مرا فلانجا دفن كنيد. وقتي خواستند او را دفن كنند ديدند ايشان سي سال صبحها بعد از نماز ميآمده سر آن قبر قرآن ميخوانده و سي سال بوده كه اين قبر را خودش براي خودش كنده بوده است. يك نفر ديگر از شاگردان آقاي قاضي، آقا شيخ هادي جولاني است كه من در يكي از روستاهاي همدان كرارا خدمت ايشان رسيدهام. وقتي دهان باز ميكرد و حرف ميزد، نور از دهانش بيرون ميآمد. به محض اين كه همدان شهيد ميآوردند جلوي جنازه شهيد بود و در مجلس ختم شهيد هم ميآمد و غير از اين دو جا هيج جاي ديگر هم نميرفت. اولين سؤالي هم كه از ايشان كردم راجع به حضرت امام بود كه گفتم امام را چطور ديديد؟ ايشان فرمود: بعد از ولادت امام عصر (ع) تا حالا نمونه ايشان را نديدهام و ديگر هم چيزي نگفت. يكي ديگر از شاگردان مرحوم قاضي وجود مقدس علامه طباطبايي بود كه دو سه سال قاضي او را تربيت كرده بود و چشم برزخي علامه را قاضي باز كرده بود. اين را مرحوم شهيد مطهري در نوشتههايش نيز نوشته است كه علامه طباطبايي ميتوانستند بنشينند و مسائل برزخ را تماشا كنند. علامه طباطبايي چهل سال قبل هم در نمازهاي مسجد كوفه، حور العين را خودش ديده بود كه بعد از نماز صبح شربت به او تعارف كرده بود. ثمره علامه هم اين تفسيرالميزان و كتابهاي ديگر و اين شاگردان مهمي هستند كه الان استاد شدهاند و درياگونه منفعت ميدهند. از جمله آنها آقاي جوادي آملي، مرحوم بهشتي و مرحوم مطهري هستند كه تمام اينها را هم شما بايد برگردانيد به همان راهنمايي مرحوم ملاقلي جولا.
پس بايد بنشينيم حساب كنيم و ببينيم تا حالا با خدا چطور معامله كردهايم و با عباد خدا چطور؟ بايد بياييم و عوض شويم و ببينيم كه با نعمتهاي خدا چگونه بايد عمل كنيم؟
هزار شب استغفار براي يك گمان نادرست
آقا سيد محمد باقر حجت الاسلام، مرجع بزرگي بود. ايشان بيش از هزار شب در اصفهان صورت روي خاك گذاشت و با محاسن سفيد اشك ريخت و تا سحر گفت خدايا مرا ببخش. به او گفتند: تو كه اينگونه خودت را ميكشي؟ مگر چكار كردهاي؟ آقا فرمود: من يك قدم خلاف در مدرسه طلبهها برداشتم و بدون دليل يك مرتبه پيش خودم فكر كردم كه فلان طلبه اشتباهكار است. از اتاق درسم به طرف حجره او به قصد نصيحتش قدم زدم ولي كارم درست نبود و پس از اين دو سه قدمي كه برداشتم و به آخر هم نرساندم سخت در وحشت افتادم كه اگر همين كار من در قيامت سبب شود كه مرا به جهنم بكشند چكار كنم؟ شما از اول تكليف تا الان حساب كنيد همه ما چقدر غيبت كردهايم و چه قدمهايي براي ريختن آبروي آبروداران برداشتهايم و گاهي اشك مردم از دست ما درآمده است!
عوامل خوشبختی از نگاه قرآن و روایات چیست؟
برای سعادت و خوشبختی انسان در دنیا و آخرت، عوامل و موضوعات زیادی وجود دارد که باید مراعات شود تا شخص بتواند به این خواسته دست یابد. در قرآن هم به برخی از آنها البته به صورت جداگانه و پراکنده اشاره شده است که میتوان میانهروی در انفاق، نیکی کردن به کسی که بدی کرده،صبر و استقامت در کارها و هنگام بروز سختیها و استغفار را نام برد.
پاسخ
برای سعادت و خوشبختی انسان در دنیا و آخرت، عوامل و موضوعات زیادی وجود دارد که باید مراعات شود تا شخص بتواند به این خواسته دست یابد. در قرآن هم به برخی از آنها البته به صورت جداگانه و پراکنده اشاره شده است که میتوان میانهروی در انفاق، نیکی کردن به کسی که بدی کرده،صبر و استقامت در کارها و هنگام بروز سختیها و استغفار را نام برد.
در روایات نیز به عوامل زیادی اشاره شده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم:
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود:
1. «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ: أَنْ یُشْبِهَهُ وَلَدُهُ، وَ الْمَرْأَةُ الْجَمْلَاءُ ذَاتُ دِینٍ، وَ الْمَرْکَبُ الْهَنِیءُ، وَ الْمَسْکَنُ الْوَاسِع»؛ از عوامل خوشبختی مرد مسلمان این است که فرزندش مثل او باشد و همسر متدیّن زیبارو داشته باشد و از مَرکَب خوب و خانه وسیعی برخوردار باشد.
2. «أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ نَشَرَ اللَّهُ عَلَیْهِ کَنَفَهُ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ فِی رَحْمَتِهِ حُسْنُ خُلُقٍ یَعِیشُ بِهِ فِی النَّاسِ وَ رِفْقٌ بِالْمَکْرُوبِ وَ شَفَقَةٌ عَلَی الْوَالِدَیْنِ وَ إِحْسَانٌ إِلَی الْمَمْلُوکِ»؛ هرکس که این چهار صفت را داشته باشد، خدا او را در پناه خود قرار داده و وارد بهشت میکند: کسی که دارای اخلاق نیکویی باشد که با آن در بین مردم زندگی کند. به افراد رنج کشیده رحم کند. نسبت به پدر و مادرش مهربان باشد. و به بردگانش [زیردستاننش] نیکی کند.
منابع مطلب
طبيب حقيقي
يكي از عرفاي بزرگ به سختي مريض شده بود و امير شهر به او علاقه عجيبي داشت. امير بهترين طبيب شهر را كه ارمني بود و هميشه زُنّارش به سينهاش بسته بود براي معالجه او فرستاد. البته به او گفت كه اين مريض خيلي قيمت دارد برو و هر طور هست خوبش كن. وقتي پزشك بالاي سر اين عارف رسيد، گفت: اگر خوب شدن تو به قيمت پوست و گوشت خودم هم باشد كه خرجت كنم معالجهات ميكنم. ايشان فرمود: داروي من از اين ارزانتر است، اين كه تو ميگويي خيلي گران است كه ميخواهي گوشت و پوست خودت را خرج من كني كه من خوب بشوم، من با داروي ارزانتر هم خوب ميشوم. طبيب گفت: داروي ارزانتر شما چيست؟ گفت: اي طبيب، اگر شما اين زُنّار را كه به سينهات بستهاي پاره كني و با صاحب عالم آشتي كني من خوب ميشوم. پزشك تعجب كرد و گفت: من قدم در اين خانه گذاشتهام كه به هر قيمتي كه شده تو را خوب كنم و حالا جوانمردي نيست كه به حرف تو عمل نكنم. كمربند را از سينهاش باز و تكه تكه كرد. مريض هم بهتر شد و آرام آرام از رختخواب بيماري بلند شد. طبيب كه كلمه شهادتين را گفت و زنجيرها را پاره كرد و از بند اسارت شيطان و برنامههاي گناه درآمد، اين عارف هم رنگش باز شد و حالش خوب شد. خبر به امير شهر دادند. تعجب كرد و گفت كه من گمان ميكردم طبيب بالاي سر مريض فرستادهام و نميدانستم كه مريض بالاي سر طبيب فرستادهام!
پس هر كداممان بايد بنشينيم و بين خود و خدا فكر كنيم كه مخالفت با وجود مقدس او يعني چه، و دست از مخالفت با او برداريم.
آخرین نظرات