گفتی که میا کوفه
گفتی که میا مولا کوفه پر نیرنگ است
دلها همه بی مهر و در دست همه سنگ است
تو ماهی دریا و دریا دل بی تابت
عکس رخ زیبایت در دیده ی اربابت
در وادیِ نامردی تنها و غریبی تو
زین کوچه به آن کوچه بی یار و حبیبی تو
ای همسفرِ غم ها در شهر پریشانی
از چه تک و تنهایی آخر تو که مهمانی؟
یاسیدنا مسلم، تو مظهر هر فضلی
در یاری اربابت مانند ابالفضلی
ای مانده غریبانه در بزم پشیمانی
این خوان بلا باشد یا سفره ی مهمانی؟
بی تاب اگر گشتی از درد خودت نبوَد
بی یاوریِ زینب آتش به وجودت زد
ای کاش نیاید آن بانوی حیا اینجا
گو باد صبا برگرد، زینب تو میا اینجا
در خواب تو می بستی عمامه ی اکبر را
صد بار تکان دادی گهواره ی اصغر را
ای مرد دلیر عشق، دل خسته صفیر عشق
بی پیکر و سر گشتی، در راه امیر عشق
شاعر سید احمد حیات الغیب،
مداح هیئت مساکین الزهرا ی خرم آباد
آخرین نظرات