? در «بهمنشیر» سردی هوا تا حدی بود که سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد. چند روز در روشنی هوا در بهمنشیر غواصی کردیم و بعدش همه آموزشها به تاریکی شب منتقل شد. نماز مغرب و عشا را که میخواندیم، شام مختصری میخوردیم و میزدیم به آب. دو طرف بهمنشیر غواصی میکردیم و آموزش میدیدیم.
? یک ساعت مانده به نماز صبح کارمان تمام میشد؛ آنوقت در مسجد گردان جای سوزن انداختن نبود. گردان 410 به نماز شب میایستاد. اگر ناآشنا بودی، گمان میکردی نماز جماعت میخوانند.
? حاج احمد در انتهای مسجد جای مخصوص به خود داشت. فرش را کنار میزد و روی خاکها مینشست، گردن کج میکرد و نماز شب میخواند. انگارنهانگار این همان آدمی است که تا ساعتی قبل با آن هیبت مردانه کنار ساحل قدم میزد و ضعفهایمان را تذکر میداد.
? دعا، زیارت و نماز شب برنامه اصلی کارمان بود. وقتمان را با نماز اول وقت تنظیم میکردیم. حاج احمد روی نماز شبِ نیروها حساس بود. افتخار میکرد همة گردانش نماز شب میخوانند. خودش هم مقید بود.
? قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 7
آخرین نظرات