این قلب شکسته ی مرا بند بزن
سخت است ولی فاطمه لبخند بزن
چشمان تو بود ، به علی جان می داد
دستان تو نان را به یتیمان می داد
در جنگ ،علی اگر که بی واهمه بود
ذکر لب او همیشه یا فاطمه بود
آنروز چقدر روز غمناکی بود
دیدم که چگونه چادرت خاکی بود
از خستگیت به کوچه ها افتادی؟!
یا باز به یاد کربلا افتادی؟!
دیگر غم تو که جای انکار نداشت
وقتی که حسن رنگ به رخسار نداشت
هر چند که در عمق دلت آشوبست
دنیای علی ، کمی بخندی خوبست
خسته شده اند بس که هق هق کردند
یکبار بخند ، بچه ها دق کردند
ای من به فدای خنده هایت زهرا
انگار شکسته دنده هایت زهرا
گفتم بخدا حیا ندارند نرو
از هر عملی ابا ندارند نرو
طوفان غم قاصدک ندارد برگرد
دستان علی نمک ندارد برگرد
گفتی که نگویند تو تنها ماندی
دیدی که چگونه پشت در جا ماندی؟!
بر روی سرم تمام دنیا می خورد
بر دست تو تازیانه ای تا می خورد
فرزند رسول و این چنین رفتاری
هیهات ازاین رسم امانتداری
●■●■●■●■●
آخرین نظرات