نقش دوست در سرنوشت انسان
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي نبييّنا أبي القاسم محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله أعدائهم أجمعين إلي يوم الدين
حقيقتاً انسان موجودي مدني الطبع آفريده شد. دوست دارد زندگي اجتماعي داشته باشد، در كنار اجتماع و مردم باشد، از اين رو خواه و ناخواه در اجتماع زندگي مي كند و از معاشرت با مردم گريزي ندارد.
بي ترديد معاشرت براي اين است كه انسان از اين طريق وضع اجتماعي خود را حفظ نمايد و روز به روز بر ترقّي و پيشرفت مادي و معنوي خود بيفزايد و مشكلات زندگي را بهتر و آسان تر حل كند.
بنابراين انسان ناگزير است كه با بعضي مردم بيشتر از ديگران معاشرت كند، اينان كساني هستند كه به نام دوست ناميده مي شوند.
بزرگترين چيزي كه در خوشبختي و بدبختي انسان نقش مهم دارد، دوستان و همنشين انسان است. معاشرت، همنشيني يا دوستي دو يا چند نفر باعث اين مي شود كه كم كم عادت و صفات اخلاقي يكي از دو همنشين را به ديگري انتقال مي دهد.
از اين رو انسان بايد همنشيني نيكان را اختيار كند، زيرا در اين صورت اخلاق پسنديده آنان به وي سرايت خواهد كرد. از دوستي و ياري بي شائبه و خيرخواهانه ايشان سود خواهد برد، گذشته از همه اينها به ارزش و وزن اجتماعي خود پيش مردم خواهد افزود.
امير المؤمنين عليه السلام درباره رفيق خوب مي فرمايد:
«خير الاصحاب من يدلّك علي الخيرٍ»[1] بهترين ياران كسي است كه تو را به كار نيك هدايت و رهبري كند.
در جايي ديگر مي فرمايد:
«المرءُ يوزَنُ بخليله»:[2] مرد با دوستش سنجيده مي شود.
اين تأثيرپذيري از نظر منطق اسلام تا آن حد است كه حتي اگر كسي بخواهد انساني را درست بشناسد و به ماهيّت واقعي او پي ببرد مي تواند از طريق انتخاب رفيق و دوستش او را بشناسد. در اين مورد احاديث ديگري نيز وجود دارد كه به عنوان يك اصل بسيار روشن ما را نسبت به شناختن افراد راهنمايي مي كند.
حضرت سليمان عليه السلام مي فرمايد: درباره كسي قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر كنيد، چرا كه انسان به وسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مي شود.[3]
رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز مي فرمايند: «المرء ُ علي دينِ خليلهِ و قرينهِ».[4]
رفتار هر كس بر طبق مذهب و آيين دوست و همنشين او خواهد بود.
اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام در جايي ديگر در گفتار گويايي خود اين مسئله را روشن تر بيان كرده: «و من إشتبه عليكم امرهُ و لم تعرفوا دينه، فانظروا الي خلطائه، فان كانوا اهل دين الله فهو علي دين الله فلاحظ له من دين الله».[5] هر گاه وضعي كسي بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند او نيز پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نباشد او نيز بهره از آيين حق ندارد.
تو اول بگو با چه كس زيستي
تا من بگويم كه تو كيستي
هـمـان قيمـت آشنـايان تـو
بود قيمت و ارزش جان تو
پرهيز از همنشيني با بدان
به راستي نقش دوست در خوشبختي و بدبختي يك انسان به حدي است كه گاه او را تا سر حد فنا و نيستي پيش مي برد و گاه او را به اوج افتخار مي رساند.
نشست و برخاست با بدان و تبهكاران مايه هر گونه تيره روزي و بدبختي و بدفرجامي است و براي روشن شدن اين مطلب همين بس كه اگر از هر فرد جنايت كار و زشت كردار مانند دزدان و راهزنان سبب انحراف و كج روي شان را بپرسيم، بدون ترديد خواهد گفت همنشيني با بدان و معاشرت با آنان ما را بدين روز انداخته است.
در ميان هزار نفر بد كار يكي پيدا نمي شود كه از پيش خود راه انحراف را انتخاب كند، اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:
از همنشيني با بدان دوري كن چه آنكه يار بد تو را همانند خود مي سازد، زيرا تا تو را مانند خود نسازد به تو نمي پيوندد.
تا توانـي مي گريز از يار بـد
يـار بـد بدتر بـود از مار بـد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
يكي از نام هاي روز قيامت «يوم الحسرة» است؛ روزي كه انسان حسرت ها دارد اي كاش ها از درون خود مي گويد. در قرآن آيات نازل شده كه سرنوشت مردي را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مي شود و او را به گمراهي مي كشاند، شرح داده است:
«و يوم يعضّ الظالم علي يديه يقول باليتني اتّخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلاً».[6]
به خاطر بياوريد روزي را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مي گزد و مي گويد: اي كاش با رسول خدا راهي برگزيده بودم. اي واي بر من، كاش فلان شخص گمراه را دوست انتخاب نكرده بودم.
در شأن نزول اين آيه گفته اند:
در عصر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم دو نفر دوست در ميان مشركان به نام هاي عقبه و أبي بودند. هر زمان عقبه از سفر مي آمد غذايي ترتيب مي داد و اشراف قومش را دعوت مي كرد، در عين حال دوست داشت به محضر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم برسد، هر چند اسلام را نپذيرفته بود.
روزي از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز دعوت نمود.
هنگامي كه سفره گسترده و غذا حاضر شد، پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: من از غذاي تو نمي خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهي. عقبه شهادتين بر زبان جاري كرد.
اين خبر به گوش دوستش أبي رسيد. گفت اي عقبه از آيينت منحرف شدي؟
او گفت: نه به خدا سوگند من منحرف نشده ام، من از اين شرم داشتم كه او از سفره من برخيزد بي آنكه غذايي خورده باشد، لذا شهادت دادم.
أبي گفت من هرگز از تو راضي نمي شوم تا آنكه در برابر او بايستي و سخت توهين كني! عقبه اين كار را كرد و مرتد شد و سرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش أبي نيز در جنگ احد كشته شد.
اي آيه و دو آيه بعد از آن نازل شد و سرنوشت مردي را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مي شود و او را به گمراهي مي كشاند شرح داد.
داستان نجاشي
نجاشي يكي از شعراي اهل بيت عليهم السلام است. وي در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام زندگي مي كرد، روزي در ماه رمضان براي خواندن نماز ظهر به سمت مسجد حركت كرد. در بين راه شخصي او را به منزل خود دعوت كرد. نجاشي گفت ماه رمضان است و چيزي نمي شود خورد، بهتر است به مسجد برويم تا مقداري قرآن بخوانيم تا وقت نماز شود. او سر در گوش نجاشي گذاشت و گفت: بيا برويم به خانه شراب ناب و بره بريان مي خوريم.
نجاشي ناراحت شد و گفت يعني چه، اين چه حرفي است كه مي زني؟ ماه رمضان است. آن شخص گفت اشتباه كردم، بيا با هم حرف بزنيم. بالاخره با هر كلكي بود او را به منزل آورد. ساعتي نگذشته بود كه به امام علي عليه السلام خبر دادند نجاشي شراب خورده است. امام علي عليه السلام گفتند: صاحب خانه و نجاشي را بياوريد تا حد بخورند. بايد هشتاد تازيانه به آنها زد.
وقتي براي دستگيري آنها رفتند نجاشي فرار كرده بود. صاحب خانه را آوردند و حد بر او جاري كردند. بزرگان طايفه نجاشي نزد امام عليه السلام آمدند و گفتند: آقا نجاشي را ببخشيد، او مردي آبرودار است، اگر حد بخورد آبروي طايفه ما مي رود.
امام عليه السلام فرمودند: حد بايد جاري شود، آنها گفتند اگر بر نجاشي حد جاري كنيد اين طايفه دشمن شما مي شوند. امام عليه السلام فرمود: من بايد حكم شرعي را اجرا كنم، حتي اگر جهان ضد من شوند.
بالاخره نجاشي را دستگير كردند و حد بر او جاري شد.
معيار انتخاب دوست
امام سجاد عليه السلام به فرزندش امام باقر عليه السلام فرمود: با پنج دسته رفاقت مكن:
1ـ «ايّاك و مصاحبة الكذّاب فانّه بمنزلة السّراب يقرّب لك البعيد و يبعدلك القريب».
از همنشيني با دروغگو بپرهيز، چون دروغ مثل سراب است و تو را فريب مي دهد. دور را نزديك و نزديك را دور معرفي مي كند.
2ـ «ايّاك و مصاحبة الفاسق فانّه بايعك باكلة او اقلّ من ذلك».
با آدم فاسق دوستي مكن زيرا تو را به اندك چيزي حتي يك لقمه خواهد فروخت.
3ـ «ايّاك و مصاحبة البخيل فانّه يخذلك في ماله احوج ما تكون اليهِ».
با آدم بخيل دوستي مكن، زيرا در موقع نياز كمك هايش را از تو دريغ مي كند.
4ـ «ايّاك و مصاحبة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك».
با آدم احمق همنشين مشو، زيرا به تو ضرر مي رساند، حتي اگر قصد نفع رساندن را هم داشته باشد، در اثر ناداني به تو ضرر مي زند.
5 ـ «ايّاك و مصاحبة القاطع لرحمه فانّي وجدته ملعوناً في كتاب اللهِ عزوجلّ في ثلاثة مواضع».
با كسي كه پيوند خود را با خويشاوندانش قطع كرده دوستي مكن، زيرا قاطع رحم از رحمت دور است و ملعون است و من چنين فردي را در سه جاي قرآن لعنت شده يافتم.[7]
گلي خوشبوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي به دستم
بدو گفتم كـه مشكي يا عبيري
كـه از بـوي دلاويز تــو مستـم
بگـفتـا مـن گِـل ناچيز بـودم
و لـكـن مـدتـي با گـل نشستـم
كـمال همنشين در مـن اثر كرد
و الاّ مـن همان خاكم كـه هستم
****
روضه
«السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابدا مابقيت و بقي اليل و النهار و لاجعله الله آخر العهد مني لزيارتكم، السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين».
اي كه دلها همه از داغ غمت غمگين است
وي كه از خون تو صحراي بلا رنگين است
نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها
هر كه را مي نگرم از غم تو غمگين است
زان فداكاري و جانبازي مردانه تو
بر لب خلق جهان تا به ابد تحسين است
چه كنم گرنكم گريه به مظلومي تو
گريه آبي است كه آتش دل تسكين است
علامه مجلسي خواب مي بيند كه در صحن مطهر امام حسين عليه السلام مشغول سخنراني است. در آخر مي خواهد مصيبتي بخواند. كسي مي آيد به او مي گويد: اي علامه فاطمه زهرا عليها السلام مي فرمايد: «اذكر المصائب المشتمله علي وداع ولدي الشهيد»؛ يعني مصيبت وداع حسينم را بخوان.[8]
خدايا! چقدر جانسوز است وداع امام حسين عليه السلام با اهل حرم؛ خواهران و دختران داغ ديده كه از صبح عاشورا پيكر غرقه به خون اصحاب و جوانان را مشاهده كرده اند، فرق شكافته علي اكبر عليه السلام، گلوي خونين علي اصغر عليه السلام، شهادت قاسم عليه السلام، عبدالله عليه السلام، دستهاي قلم شده ابوالفضل عليه السلام و… بعد از اميد به خدا دلخوش بودند كه سايه سرور و سالاري چون اباعبدالله را بر سر دارند كه ناگهان بانگ «عليكن منّي السلام» را شنيدند وداعي كه قلب مادرش فاطمه زهرا عليها السلام را سوزاند. تمام بانوان حرم و بچه هاي كوچك اطراف امام را حلقه زدند صداي ناله و گريه همه جا را فرا گرفته بود. نمي دانم چگونه اباعبدالله عليه السلام با آنها وداع نمود، به خواهر برومندش زينب كبري عليها السلام فرمود خواهر عزيزم زينب جان همه را به تو و تو را به خدا مي سپارم به سمت ميدان حركت كرد. چند قدمي كه از خيمه دورتر شد، ناگاه صداي «مهلا مهلا يابن الزهرا» خواهرش توان ادامه مسير را از او باز ستاند آمده بود تا به بهانه وصيت مادرش يك بار ديگر زير گلوي نازنين برادر بوسه باران نمايد.
در آن وداع آخرين
زينب به آه آتشين
مي گفت و با سلطان دين
مهلا مهلا يابن الزهرا
كرده وصيت مادرت
بينم جمال انورت
بوسم گلوي اطهرت
مهلا مهلا يابن الزهرا
الا لعنۀ الله علي القوم الظالمين.
آخرین نظرات