عصر امام صادق (علیه السلام)، عصر برخورد اندیشه ها، آراء و عقاید علمی بود.
در این زمان، نشاط علمی فوق العاده ای در جامعه اسلامی پیدا شد. محیط صددرصد مذهبی، ورود نژادهای مختلف به دین اسلام با سابقه علمی و فکری و احساس اخوت و برادری در میان این گروه های مسلمان، سه عامل مهم برای ایجاد شور و نشاط علمی بودند. ذکر اسامی چهار هزار شاگرد برای امام صادق (علیه السلام)، در تاریخ مؤیّد همین مطلب است. امام (علیه السلام) با تشکیل دانشگاه و حوزه علمیه و تربیت شاگردانی ارزشمند در برابر سیل هجوم عقاید انحرافی ایستاد تا از اسلام واقعی دفاع کند.
از فعالیت های علمی امام صادق (علیه السلام) انجام مناظرات علمی بود که یا شخصا انجام می داد و یا به شاگردان خویش محول می کرد.در این مختصر به چند مناظره از حضرت اشاره می کنیم.
محکوم شدن کسی که ادعای خدایی می کرد
شخصی به نام «جعفر بن درهم» به بدعت گذاری و مخالفت با اسلام معروف بود و طرفدارانی را نیز با خود همراه نمود.او روزی مقداری خاک و آب در میان شیشه ای ریخت، پس از چند روز حشرات و کرم هایی میان آن شیشه پدیدار شد. آن گاه به میان مردم آمد و ادعا کرد که این حشرات و کرم ها آفریده من است؛ زیرا من سبب پیدایش آن ها شده ام، بنابراین من آفریدگار آن ها هستم!
گروهی از مسلمانان این موضوع را به امام صادق (علیه السلام) خبر دادند. آن حضرت فرمود: به او بگویید تعداد حشرات داخل شیشه چقدر است؟ تعداد نر و ماده آن ها چقدر است؟ وزن آن ها چقدر است؟ و از او بخواهید که آن ها را به شکل دیگری تغییر دهد؛ زیرا کسی که خالق آن ها است، توانایی تغییر شکل آن ها را نیز خواهد داشت.آن گروه با طرح همین پرسش ها با آن شخص مناظره و وی را محکوم کردند.
مناظره با ابو شاکر دَیصانی دهری
ابو شاکر، از پیشوایان مکتب مادّی گرایی، روزی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و گفت: پدران تو مردمی دانشمند و با اندیشه های درخشان بودند، تو که از چنان نسلی پدید آمده ای، و امروز در آسمان دانش چون آفتاب می درخشی به من پاسخ بده: ما اعتقاد داریم که جهان ازلی است و آغاز ندارد و قدیم است. شما که جهان را حادث می شمارید، چه دلیل عقلانی برای آن دارید؟
امام (علیه السلام) با مهربانی و آرامش، تخم مرغی را از زمین برداشت و فرمود: می دانید این چیست؟ جواب داد: تخم مرغ است.
امام فرمود: خوب نگاهش کنید، در زیر این پوست نقره فام، دو مایع غلیظ تکوین یافته که از چهار طرف زرده ای همچون زر مذاب را در میان گرفته است. جواب داد: آری چنین است!
امام فرمود: ما امروز این تخم مرغ جامد و ساکن و بی حس و حال را در زیر بال های گرم مرغی می گذاریم، و در پایان چند روز، این تخم مرغ از هم می شکافد و از میان سفیده و زرده اش طاووسی رنگین پروبال سر در می آورد، چنین نیست؟ جواب داد: آری چنین است.
امام ادامه داد: این تخم مرغ تا دیروز وجود خارجی نداشت. از نطفه پرنده نر در دل پرنده ماده تکوین یافته و پس از چندی طاووسی که اکنون وجود خارجی ندارد از میانش بدر می آید. آیا با این همه می توانیم این تخم مرغ یا جوجه را ازلی و قدیم بنامیم؟! این تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده می کنید، اجزایی نیستند که در مقام کل، وجود عالم را تشکیل می دهند و تاریخ همه آن ها به روزی بر می گردد که اصلاً وجود نداشته اند. این جهان اگر قدیم و ازلی بود، باید اجزائش از قدیم وجود می داشتند. باید کوهش، دشتش، صحرایش، نهرش، دریایش، همه چیزش، یا خودش که جز این چیزها نیست، در عالم موجود می بودند. باید تخم مرغش همیشه تخم مرغ بود. جوجه اش همیشه مستغنی از وجود تخم مرغ، بال و پر می افراشت، این جاست که به حدوث جهان پی می بریم.
ابو شاکر که در مقابل استدلال ساده ولی بسیار عالمانه و عمیق امام اظهار عجز می نمود، گفت: همین طور است، بسیار روشن و نیکو گفتی. آن گاه گفت: پرسش دیگری دارم و گفت: چشم های ما می بیند، گوش های ما می شنود، ذائقه ما مزه را حس می کند، و بویایی ما بوها را می یابد و بوی بد و خوب را تشخیص می دهد. معنای این حواس چیست؟ این حواس ما را به این حقیقت نزدیک می سازد که ملاک حقیقت در جهان، ادراک های ماست. پس آنچه را که ما با حواسّ مادی خود نمی توانیم ادراک کنیم، موهومی بیش نیست، آیا جز این است؟
امام فرمود: این طور نیست. این طور نیست… ابا شاکر می دانی چرا؟
آنچه را از حواس پنجگانه تعریف کردی، جز وسیله بی حس و حال نیست… چشم وسیله دیدن، گوش وسیله شنیدن، زبان واسطه درک مزه ها و پوست مخصوص لمس و بینی برای استشمام است. ما درخت را با ارّه و تبر می برّیم.
اما ملاک بریدن درخت تنها ارّه و تبر نیست، و تا دستی به ارّه و تبر نچسبد تا نیرویی این فلز تیز و صیقل شده را تکان ندهد خود به خود نمی تواند گیاهی را فرو اندازد تا چه رسد به درختی. آن چنان که ظلمت را بی چراغ نشاید پیمود، این اسباب پنجگانه را نیز بدون نیروی معنوی و الهی نمی توان به کار انداخت. نیرویی که از فیّاضی بخشنده، قدرت و توان می گیرد.
مناظره با زندیق
در ادبیات دینی زندیق فردی است که به خدا اعتقادی ندارد و جهان را بر پایه ماده می داند.
زندیقی، نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و درباره برخی مسائل سؤالاتی مطرح کرد.
دیدن خدا، اثبات این که پیامبران فرستاده خداوند هستند، منشأ خلقت موجودات، ازلی یا ابدی بودن اشیاء و… سؤالاتی است که این فرد از امام (علیه السلام) پرسید و حضرت نیز با جواب های زیبا و محکم و متقن به آن ها پاسخ داد. بخشی از این مناظره به قرار زیر است:
زندیق از امام پرسید: چگونه مردم خدای را عبادت می کنند، در حالی که او را ندیده اند؟
امام فرمود: دل ها خدا را با نور ایمان می بینند، و خردها با بیداری شان او را مانند امور آشکار ثابت می کنند، و دیدگان با دیدن زیبایی ترکیب و استواری جهان او را می بینند. از طرفی پیامبران و آیاتش و کتاب ها و محکماتش وجود او را اثبات می کنند، و دانشمندان از نشانه هایش بر عظمت او بی آن که دیده شود بسنده کرده اند.
زندیق: آیا خداوند نمی تواند خود را بر مردم بنمایاند تا او را ببینند تا بعد از آن با یقین کامل عبادت شود؟
امام (علیه السلام) فرمود: برای امور محال پاسخی نیست.
زندیق: از کجا پیامبران و فرستادگان را اثبات می کنی؟
امام فرمود: وقتی که ثابت کردیم خالقی صانع و متعالی وجود دارد، و این صنع حکیم است، روا نیست که آفریدگانش او را نظاره کنند و بر او دست سایند و او با خلایقش مباشرت کند و آنان نیز با او مباشرت کنند. او به آنان نیازمند باشد و آنان نیز بدو نیازمند باشند.
ثابت شد که خداوند بندگانی را سفیران خود گرفت که مردم را به مصالح و منافع خویش و چیزهایی که پایداری ایشان در آن ها است و فنایشان در ترک آن ها، دلالت کنند. پس وجود آمران و ناهیان از جانب خداوند حکیم و دانا در میان مخلوقاتش ثابت شد. در این جا ثابت می شود که برای مخلوقات معبرانی هستند؛ آنان پیامبران و برگزیدگان خلق اویند؛ حکیمانی که به حکمت تأدیب شده و از جانب او مبعوث گشته اند، در احوال مردم با آنان شریکند.
زندیق: خدا، موجودات را از چه خلق کرد؟
امام (علیه السلام) فرمود: از هیچ.
زندیق: چگونه شی ء از لا شی ء به وجود می آید؟
امام (علیه السلام) فرمود: اشیاء از چند وجه برون نیستند. یا از چیزی خلق شده اند و یا از غیر چیزی. پس اگر از چیزی خلق شده اند، آن چیز قدیم است، و قدیم، حادیث نیست و تغییر نمی کند، و یا این که این شی ء جوهری واحد و رنگی واحد باشد، در این صورت این رنگ های مختلف و این جوهرهای فراوان و موجود در این جهان از انواع و اقسام گوناگون چگونه پدید آمده اند؟ اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید زنده باشد مرگ از کجا آمده است؟ و اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید مرده باشد، پس حیات از کجا آمده است؟ و نیز ممکن نیست از زنده و مرده پدید آمده باشند؛ زیرا زنده تا هنگامی که زنده است، از او، مرده پدید نیاید و نیز میّت نمی تواند قدیم باشد؛ چرا که همواره مرگ ملازم با اوست و مرده نه قدرتی دارد و نه بقایی.
زندیق: این سخن از کجا آمده است که اشیاء ازلی هستند؟
امام (علیه السلام): این سخن کسی است که گرداننده اشیاء را انکار کرده و پیامبران و سخنان آنان و انبیاء و اخباری را که از آن خبر داده اند، دروغ پنداشته و کتاب هایشان را خرافه خوانده و برای خود دینی مطابق با آرا و خواسته های خویش وضع کرده است. اشیاء از گردش فلک بدانچه در آن است، بر حدوث خود دلالت دارند.
نکته جالب و آموزنده در این مناظره و نظایر آن از ائمه اطهار (علیهم السلام) آن که انسان باید برای سؤالات فطرت حقیقت جوی خویش در جست جوی پاسخ باشد و از کنار آن به سادگی عبور نکند.
بسیاری از این سؤالات به نظر ساده می آیند ولی با دقت در آن در می یابیم که این سؤالات مهم و برخورد منطقی و علمی با آن خواست فطری هر بشر است.
مناظره با عبدالملک
عبدالملک مصری منکر خدا بود. وی اعتقاد داشت جهان خود به خود به وجود آمده است. او برای اثبات ادعای خود، به مکه سفر کرد تا امام را - که برای حج به مکه آمده بود - پیدا کند.
او حضرت را در مسجد الحرام یافت. در ابتدای ملاقات برخورد وی با امام تند و زننده بود، امّا امام با ملایمت و رفتار منطقی بحث و مناظره را چنین آغاز کرد:
نامت چیست؟ گفت: عبدالملک (بنده سلطان)
امام فرمود: این مَلِکی که تو بنده او هستی - آن گونه که از نامش بر می آید - از حاکمان زمین است یا آسمان؟ وانگهی، پسر تو بنده خداست، بگو بدانم، او بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر پاسخی که بدهی محکوم هستی!
او چیزی نگفت. هشام بن حکم که در آنجا حاضر بود به عبدالملک گفت: «پس چرا جواب امام (علیه السلام) را ندادی؟» چهره عبدالملک از سخن هشام درهم شد، امام (علیه السلام) با کمال ملایمت به عبدالملک فرمود: صبر کن تا طواف من تمام شود. آن گاه نزد من بیا تا به گفت گو بنشینیم.
پس از اتمام طواف، مناظره این گونه آغاز شد.
امام (علیه السلام): آیا قبول داری که زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟
عبدالملک: آری
امام: آیا زیر زمین رفته ای؟
عبدالملک: خیر
امام: پس چه می دانی زیر زمین چیست؟
عبدالملک: چیزی از زیر زمین نمی دانم، امّا گمان می کنم که در زیر زمین چیزی وجود ندارد.
امام: گمان و شک، یک نوع درماندگی است.
عبدالملک: خیر
امام: آیا می دانی در آسمان چه می گذرد و چه چیزها در آن وجود دارد؟
عبدالملک: خیر
امام: عجبا! تو که نه به مشرق رفته ای، و نه به مغرب، نه به داخل زمین فرو رفته ای و نه به آسمان بالا شدی و نه بر صفحه آسمان عبور کرده ای تا بدانی در آنجا چیست و با آن همه جهل و نا آگاهی، باز منکر می باشی، آیا شخص عاقل چیزی را که به آن ناآگاه است انکار می کند؟
عبدالملک: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است.
امام: بنابراین تو در این مسئله، شک داری، که شاید چیزهایی در بالای آسمان و درون زمین باشد، یا نباشد؟
عبدالملک: آری شاید این چنین باشد.
امام: کسی که آگاهی ندارد، بر کسی که آگاهی دارد، نمی تواند برهان و دلیل بیاورد. ای برادر مصری! از من بشنو و فرا گیر، ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم. مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که در صفحه افق آشکار می شوند و به ناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز می گردند، و آن ها در حرکت مسیر خود مجبور می باشند، اکنون از تو می پرسم: اگر خورشید و ماه نیروی رفتن (اختیار) دارند پس چرا باز می گردند؟ و اگر مجبور نیستند پس چرا در شب روز نمی شود و به عکس، روز، شب نمی شود.
ای برادر مصری! همه مجبور و ناگزیرند. چرا آسمان بر زمین نمی افتد؟ و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی آید و به آسمان نمی چسبد و موجودات روی آن به هم نمی چسبند؟
هنگامی که استدلال های محکم امام (علیه السلام) به این جا رسید، عبدالملک از شک و تردید، به یقین رسید و در حضور امام (علیه السلام) ایمان آورد و گواهی به یکتایی خدا و حقانیت اسلام داد. سپس از حضرت خواست او را به عنوان شاگرد بپذیرد!
امام (علیه السلام) به هشام بن حَکَم فرمود که او را نزد خود ببرد و احکام اسلامی را به وی بیاموزد.
پی نوشت ها:
1. سفینة البحار، ج 1، ص 157.
2. اصول کافی، ج 1، ص 180.
3. اصول کافی، ج 1، ص 72.
آخرین نظرات