لگدی خورد به در ، در که نه،، دیوار شکست
لَگدی خورد به دَر،، در که نه،، دیوار شِکَست.. خانه لَرزید و تَمامِ تَنِ تَب دار شِکَست… سَمت دیوار و دَر آنقَدر هُجوم آوردند… عاقِبَت پَهلوی آن مادَر بیمار شِکَست… توی آتَش نِگران بود و به خود می پیچید… استخوانهای ضَعیف تَنَش اِنگار شکست… کاش درهای مَدینه وَسَطش میخ نَداشت… سینه ی زخمی او با نوک مسمار شِکَست… فِضّه دل خون شد و با بُغض صِدا زد: ثانی… پای خود را به تَنِ فاطِمه نگذار،، شِکَست… چه کُنَد با غَم نامردیِ این شَهر،،عَلی… سینه اش پرشده از غُصّه تَلَمبار،، شِکَست…یازهرا
آخرین نظرات