غزل عاشورا
غزل عاشورا
شرمندهام، زبان دلم وا نمى شود
احساس لالِ من به تو گويا نمى شود
درمانده ام ز وصف تو اى سرخِ سرخِ سرخ!
خون واژه اى به وصف تو پيدا نمى شود
مى خوانمت به نام و نمى دانمت هنوز
فهميدنت نصيب دلِ ما نمى شود
در كربلا نبوده ام، و مى كنم دعا
گردم شهيد عشق تو، امّا نمى شود!
زينب! مگرد دشت پر از لاله را چنين
اى خواهرم! شهيد تو پيدا نمى شود
آن سو ستاده بر خطِ خون، ذوالجناح عشق
با من بيا به صحنه كه فردا نمى شود
گنگم هنوز و كار دلم حسرت ست و بس
شرمنده ام، زبان دلم وا نمى شود
رضا اسماعيلى
آخرین نظرات