نظر از: رحیمی [عضو]
با سلام
از این بی خبری ها به تو پناه می برم!
این بغض گلوگیر چه جانکاه است…
وقتی تو خوشی و نعمتِ فراوان داری اما همنوعت در کورسوی خانه حقیرانه اش با شرمندگی سرش را به زیرافکنده است تا روی زرد بچه هایش را نبیند…
چقدر ملال آور است این قصه بی خبری انسانها از هم…
چه غمناک است وقتی بچه ی تو لباس زیبایی پوشیده اما متوجه شوی که دخترک همسایه ات زیر چشمی و با حسرت ،از لای در خانه ،بچه تو را می پاید…
این قصه ی تلخ چه کُشنده است وقتی تو برای خرید یک لوستر خیلی لوکس و البته گران قیمت به بازار بروی اما سر راهت به پسری برخورد کنی که به خاطر نداشتن کفش از نوک انگشتان کوچکش خون می چکد…
حتما تو هم مثل من به جای خرید لوستر می نشینی و های های به این بی خبری خودت گریه می کنی!
خدایا…از نعمتی که همراه با غفلت از دیگران باشد به تو پناه می برم…
خدایا…این قصه های تلخ را با ظهور منجی راستینمان پایان بده…
دل نوشته از:رقیه رحیمی
فرم در حال بارگذاری ...
تقریباً ما هم بعضی وقتا در این فضا غرق هستیم