أﺷﻢ ﺭﻳﺤﺔ ﺣَﻄَﺐْ ﻣﺤﺮﻭﮒ ﻋﺎﻟﺒﺎﺏ
أﻇﻦ ﮔــﺮﺑـﺖ ﻟﻴــﺎﻟﻲ ﺍﻟﻔﺎﻃﻤﻴّــــــﺔ
أحـس أم البنیـن امـطینـه الـراس
أﻇﻦ ﮔــﺮﺑـﺖ ﻟﻴــﺎﻟﻲ ﺍﻟﻔﺎﻃﻤﻴّــــــﺔ
أﺷﻢ ﺭﻳﺤﺔ ﺣَﻄَﺐْ ﻣﺤﺮﻭﮒ ﻋﺎﻟﺒﺎﺏ
أﻇﻦ ﮔــﺮﺑـﺖ ﻟﻴــﺎﻟﻲ ﺍﻟﻔﺎﻃﻤﻴّــــــﺔ
أحـس أم البنیـن امـطینـه الـراس
أﻇﻦ ﮔــﺮﺑـﺖ ﻟﻴــﺎﻟﻲ ﺍﻟﻔﺎﻃﻤﻴّــــــﺔ
ﺷﻤﻊ ﻣﻦ ﺳﻮﺳﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮ
ﻫﯽ ﺑﻪ ﻓﻀﻪ ﺭﻭ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
دردودلای این روزای حضرت علی (ع) با حضرت فاطمه (س)
بانوی من …
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام!؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
در این سه ماه، آب شدم، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلک های حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آئینه ی پر از تراکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
از دست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارو نکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطر بهشت ست می بری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت…
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت…
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی!؟
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس می بری!؟
ین قلب شکسته ی مرا بند بزن
سخت است ولی فاطمه لبخند بزن
چشمان تو بود ، به علی جان می داد
دستان تو نان را به یتیمان می داد
در جنگ ،علی اگر که بی واهمه بود
ذکر لب او همیشه یا فاطمه بود
آنروز چقدر روز غمناکی بود
دیدم که چگونه چادرت خاکی بود
از خستگیت به کوچه ها افتادی؟!
یا باز به یاد کربلا افتادی؟!
دیگر غم تو که جای انکار نداشت
وقتی که حسن رنگ به رخسار نداشت
هر چند که در عمق دلت آشوبست
دنیای علی ، کمی بخندی خوبست
خسته شده اند بس که هق هق کردند
یکبار بخند ، بچه ها دق کردند
ای من به فدای خنده هایت زهرا
انگار شکسته دنده هایت زهرا
گفتم بخدا حیا ندارند نرو
از هر عملی ابا ندارند نرو
طوفان غم قاصدک ندارد برگرد
دستان علی نمک ندارد برگرد
گفتی که نگویند تو تنها ماندی
دیدی که چگونه پشت در جا ماندی؟!
بر روی سرم تمام دنیا می خورد
بر دست تو تازیانه ای تا می خورد
فرزند رسول و این چنین رفتاری
هیهات ازاین رسم امانتداری
●■●■●■●■●
این قلب شکسته ی مرا بند بزن
سخت است ولی فاطمه لبخند بزن
چشمان تو بود ، به علی جان می داد
دستان تو نان را به یتیمان می داد
در جنگ ،علی اگر که بی واهمه بود
ذکر لب او همیشه یا فاطمه بود
آنروز چقدر روز غمناکی بود
دیدم که چگونه چادرت خاکی بود
از خستگیت به کوچه ها افتادی؟!
یا باز به یاد کربلا افتادی؟!
دیگر غم تو که جای انکار نداشت
وقتی که حسن رنگ به رخسار نداشت
هر چند که در عمق دلت آشوبست
دنیای علی ، کمی بخندی خوبست
خسته شده اند بس که هق هق کردند
یکبار بخند ، بچه ها دق کردند
ای من به فدای خنده هایت زهرا
انگار شکسته دنده هایت زهرا
گفتم بخدا حیا ندارند نرو
از هر عملی ابا ندارند نرو
طوفان غم قاصدک ندارد برگرد
دستان علی نمک ندارد برگرد
گفتی که نگویند تو تنها ماندی
دیدی که چگونه پشت در جا ماندی؟!
بر روی سرم تمام دنیا می خورد
بر دست تو تازیانه ای تا می خورد
فرزند رسول و این چنین رفتاری
هیهات ازاین رسم امانتداری
●■●■●■●■●
آخرین نظرات