دو وظيفه در برابر نعمتها
ما در برابر تمامي اين نعمتها دو وظيفه بزرگ داريم؛ يكي به دست آوردن علم كلي و اجمالي نسبت به اين نعمتها، و اين كه بدانيم تمام اين نعمتها ملك ذاتي وجود مقدس حضرت حق است و ما فقط وكيل حضرت حق در خرج كردن اين نعمتها هستيم. اگر كسي هم بخواهد بگويد من صاحب نعمت هستم، بايد از او پرسيد: كدامش را ساختهاي؟ آخر خجالت دارد كسي بگويد اين نعمتها مال خودم است، مگر پروردگار عالم نميفرمايد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُـرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه
اگر تمام عالم جمع شوند نميتوانند مگسي را بسازند. پس به آنان بايد گفت كه شما يك پر كاه و يك قطره آب نميتوانيد بسازيد و شما به وجود آورنده خودتان هم نيستيد، بلكه شما مصرف كننده و گداي درِ خانه اوييد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحـَميد
و هركس در اين گدايي معرفتش بيشتر باشد آدم بهتري است. پيامبر خدا صلي الله عليه واله وسلم دائم ميفرمود: «الْفَقْرُ فَخْرِي»؛ افتخار من است كه گداي او هستم. چون چيزي مال خودم نيست و تصرف بدون اجازه در هيچ نعمتي را هم نميخواهم.
كسي كه ميگويد من و مال من، اصل حرف او دروغ است و خرجي هم كه ميكند باطل است. مالك در اين عالم يك نفر است و بقيه همه وكيل اويند. پنجاه شصت سال نعمتهاي مادي و معنوي را به من داده و مرا هم وكيل در خرج كردن آنها قرار داده كه مطابق دستوري كه خودش داده است اين نعمتهاي مادي و معنوي را خرج كنم و دستور او نيز در قرآن كريم و در روايات و اخبار است. اگر كسي هم نخواهد آدم شود و بخواهد مثل حيوانات زندگي كند، من هم با او حرفي ندارم تا مرگ او برسد:
)فَتَـرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِه(
پيامبر را هم دلداري ميدهد و ميفرمايد كه در مقابل كساني كه پذيرش ندارند و نميخواهند آدم شوند خودت را ناراحت نكن و بگذار بازي خودشان را بكنند:
)ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون(
خداوند اصلا هيچ كار اين افراد را حق نميداند و ميفرمايد كه كار آنها لعب و بازي است و واقعيت و اصالت ندارد. به عبارت ديگر، حركات آنها قلابي است و هيچ حركت حق و واقعي و بااصالتي ندارند.
بنابراين، داشتن علم اجمالي نسبت به نعمتها و علم به نحوه هزينه كردن درست آنها براي كسي كه بخواهد انسان واقعي باشد و به قول عرفا بخواهد خودش را از عالم ملك رها كند و به وطن اصلياش كه ملكوت است برگردد، بسيار لازم است.
خداوند متعال ميفرمايد: من باطل را از حق به شما مينمايايم و خودتان بايد بخواهيد كه اصلاح شويد:
)قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي)
اما خوش به حال آناني كه بخواهند و وقتي هم كسي در دايره خواستن قرار بگيرد، كار او معركه ميشود. آنهايي هم كه نخواهند آخر سر معلوم ميشود كه هيچ چيز برايشان نميماند و به قول قرآن كريم در غرور و غفلت و خواب هستند.
دزدها به كارواني زدند و عارفي در آن كاروان بود. همه گريه ميكردند و اشك ميريختند و التماس ميكردند، فقط آن يك نفر آنجا آرام ايستاده بود. رئيس دزدها پيش او آمد و گفت از شما چيزي نبردهاند؟ گفت: نه. گفت چه داري؟ گفت: هر چه دارم نه تو و نه شاگردانت و نه هيچ دزدي در عالم نميتواند ببرد. من موجوديتم با خودم هست و آنها كه موجوديتشان بيروني است قابل دزديدن و بردن است، اما موجوديت دروني من بردني نيست و كسي نميتواند به آن دستبرد بزند.
علم دوم هم علم به مسئوليت در برابر نعمتهاست كه من چه مسئوليتي در برابر بدنم، روحم، عقلم، پيامبرم، امامم، قرآنم، جهانم و پروردگارم دارم؟
وظيفة سوم در برابر نعمتها
وقتي اين دو علم كسب شد، نوبت به مرحله سوم ميرسد كه عمل است
آخرین نظرات