دلت را چند می فروشی؟!
مورّخین در كتاب های مختلفی آورده اند: مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام كاظم (علیه السلام) دشمنی می كرد و هر وقت به ایشان می رسید، با كمال گستاخی به علی (علیه السلام) و خاندان رسالت ناسزا می گفت، و بدزبانی می كرد.
روزی بعضی از یاران، به آن حضرت، عرض كردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبهكار و بدزبان را بكشیم.
امام كاظم (علیه السلام) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم، مبادا دست به این كار بزنید، این فكر را از سرتان بیرون نمائید. تا اینكه از آنها پرسید: آن مرد (نوه عمر) اكنون كجاست؟
گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به كشاورزی اشتغال دارد.
امام كاظم (علیه السلام) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال وارد به كشت و زرع او شد.
مرد فریاد زد: كشت و زرع ما را پامال نكن.
حضرت همچنان سواره پیش رفت، تا اینكه به آن مرد رسید و خسته نباشید به او گفت: و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید، و فرمود: چه مبلغ خرج این كشت و زرع كرده ای؟
او گفت: صد دینار.
امام كاظم فرمودن چقدر امید داری كه از آن بدست آوری؟
او گفت: علم غیب ندارم.
حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزوی داری كه عایدت گردد.
گفت: امیداورم ٢٠٠ دینار به من رسد.
امام كاظم كیسه ای درآورد كه محتوی ٣٠٠ دینار بود و فرمود: این را بگیر و كشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را كه امید داری به تو برساند.
آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام گردید كه همانجا به عذرخواهی پرداخت، و عاجزانه تقاضا كرد كه تقصیر و بدزبانی او را عفو كند.
امام كاظم (ع) در حالی كه لبخند بر لب داشت، بازگشت.
مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام كاظم به مسجد آمد، از قضا آن مرد نیز در مسجد بود و با دیدن امام برخاست و با كمال خوشرویی به امام نگاه كرد و گفت: اللهُ اَعلمُ حَیثُ یَجعلَ رِسالَتَه،خدا آگاه تر است كه رسالتش را در وجود چه كسی قرار دهد.
دوستان آن حضرت، وقتی كه دیدند آن مرد كاملا عوض شده، نزد او آمدند و علتش را پرسیدند كه چه شده این گونه تغییر جهت داده ای، قبلا بدزبانی می كردی، ولی اكنون امام (علیه السلام) را می ستایی؟
او گفت: همین است كه اكنون گفتم، آنگاه برای امام (علیه السلام) دعا كرد و سؤالاتی ازامام (علیه السلام) پرسید و پاسخش را شنید.
امام (علیه السلام) برخاست و به خانه خود بازگشت، هنگام بازگشت به آن كسانی كه اجازه كشتن آن مرد را می طلبیدند فرمودند: این همان شخص است، كدامیك از این دو راه بهتر بود، آنچه شما می خواستید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقداری پول كه كارش را سامان دهد، اوضاعش سامان دادم، و از شر او آسوده شدم.
منابع: اعلام الوری، ص ٢٩٦/ اعیان الشّیعه، ج ٢�
آخرین نظرات