آخرین روزهای سال ۷۲ بود. بچه های تفحص همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند.مدتی
بود که در منطقه خیبر (طلاییه) به عنوان خادم الشهدا انتخاب شدیم.
با دل و جان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم . قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان
را جلب کرد :
با وضو وارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است.
این جمله کلی حرف داشت . همه ایستادیم نزدیک ظهر بود . بچه ها با آب کمی که
همراهشان بود وضو گرفتند .
ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید !
به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود ! همه این صدا را می شنیدند هر لحظه بر تعجب ما
افزوده میشد.یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت و دسته جمعی وجود دارد !!
نوای اذان بسیار زیبا و دلنشین بود این صدا از میان نیزه ها می آمد با بچه ها به سوی نیزار
ها حرکت کردیم این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلو تر میرفتیم صدا زیباتر
میشداما هرچه گشتیم اثری از موذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان سمت
رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را بسختی از لابلای نی ها بیرون کشیدیم .
آنچه می دیدیم بسیار عجیب و باور نکردنی بود . ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .
درون قایق شکسته پر از پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود
داشتند. پیکر مطهر سیزده شهید داخل قایق بود . آنها را یکی یکی خارج کردیم عجیب تر
اینکه همه آنها شهدای گمنام بودند.
راوی : شهید علیرضا غلامی
آخرین نظرات