با من يكي هست !
حليمه سعديه دايه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد:
((وقتي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم سه ساله شد، روزي به من گفت : مادر! روزها برادرانم كجا مي روند؟
جواب دادم : گوسفندان را به صحرا مي برند.
گفت : براي چه مرا با خود همراه نمي برند؟
مادر گفت : آيا تمايل داري تو هم با آنها بروي ؟
حضرت جواب داد: بلي !
فلما اءصبح دهنته و كحلته و علقت في عنقه خيطا فيه جزع يمانية فنزعها ثم قال لي مهلا يا اءمّاه فاءن معي من يحفظني ؛(1)
((صبح فردا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را شست و شو كرد. به موهايش روغن زد، به چشمانش سرمه كشيد و يك مهره يماني كه در نخ كشيده بود، براي محافظت او به گردنش آويخت .
حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مهره را از گردن كند و فرمود:
((مادر! خداي من كه همواره با من است ، نگهدار و حافظ من است .))
ايمان به خداوند است كه طفل سه ساله اي را اين چنين آزاد و نيرومند بار مي آورد.(2)
1- بحارالانوار، ج 15، ص 392.
2- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 178.
آخرین نظرات