باران نمی بارد ولی دلها چه بارانیست
باران نمی بارد ولی دلها چه بارانیست لیلای من سردر گریبانست وزندانیست دنیا شده طوفانیُ ابری نمی بینم این ابر خونی را نشان از مرگُ ویرانیست از همدلی ها بوی همدردی نمی اید شهری پر از غوغا ودر خواب زمستانیست تنها رسیدن ها چرا این روزها خوب است با هم رسیدن ها در این دنیا به پایانیست نان سر سفره چرا آغشته با خون است در پشت سر شمشیر تیزُ جنگ میدانیست معیار عقلُ عدلُ حق دارد تناقض ها بر درد هاوزخم ها داروی شیطانیست اندیشه ها از سیل ها سر چشمه میگیرد این نکته ها از دست این دنیای طوفانیست اقا تو این هارا دراین دنیا چه می نامی هنگام ظاهر گشتن از غوغای پنهانیست رضا تیموری طالب
آخرین نظرات