موضوع: "با شهدا"
بسته آجيل
عمليات «والفجر8» به پايان رسيده بود و ما براي پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم.
يك روز از هداياي مردمي يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هركدام از بچه ها يك بسته دادند. چند دقيقه اي از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكي از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكي به جبهه هديه كرده است تو او را مي شناسي؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخي دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختي!
او گفت: «ببين، اينهم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و ازديدن دستخط آن متعجب شدم….
نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل مي كرد. خوردن آجيلي كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود.
راوي: ابوالفضل ده نمكي
” در محضــــر شهــــــید ” …
انباردارمون گفت: یه بسیجے اینجاست کہ عوض ده تا بسیجے کار مے کنہ ، میشه این نیرو رو بدے به من تا تو انبار ازش استفاده کنم؟
بهش گفتم : ڪو؟ ڪجاست؟
گفت: همـون ڪہ داره گونےها رو دوتا دوتا مےبَـره تو انبـار ،
نگاه کردم ببینم ڪیه.!!!
روی خاطرات لباس #خاکی ات آسفالت کشیده اند…
- حاج کاظم:
تو می دونی گردان بره خط!
گروهــان برگرده یعنی چی…
.
آخرین نظرات