#انقلاب_در_قاب_خاطرات
مادرم از چادر خوشش نمی آمد، گفته بودم برای وقتی با دوستانم می روم زیارت چادر بدوزد. هر روز چادرم را تا می کردم،می گذاشتم ته کیفم،کتابهایم را می چیدم روش.از خانه که می آمدم بیرون، سرم می کردم تا وقتی بر می گشتم.
آن سال ها چادر یک موضع سیاسی بود خانواده ام از سیاسی شدن خوششان نمی آمد، پدر می گفت«من ته ماجرا را می بینم، شما شر و شورش را» اما من انقلابی شده بودم.می دانستم این رژیم باید برود.
دِر پشتی مدرسه مان روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد.از آن در، با چند تا از پسرها اعلامیه ونوار امام رد و بدل می کردیم، سرایدار مدرسه هم کمکمان می کرد.
یادم هست اولین بار که نوار امام را گوش دادم، بیشتر محو صدایش شدم تا حرفهایش.امام مثل خودمان بود؛ لهجه امام، کلمات عامیانه و حرف های خودمانیش.می فهمیدم حرف هایش را.
خاطرات خانم فرشته ملکی همسر شهید منوچهر مدق
منبع: کتاب اینک شوکران ۱(منوچهر مدق به روایت همسر)، انتشارات روایت فتح،چاپ سیزدهم ،سال۱۳۸۹،صفحه ۱۲.
آخرین نظرات