از سلامتی تا ترور؛ از ترور تا جانبازی
دستگیر یاران
کاوه را از خط مقدم به عقب آورده بودند. فرمانده جنگ است و همشهری او. آمده است که عیادتش کند آقای رییس جمهور وقت: «من دیدم دستش متورّم است. بنده نسبت به این کسانی که دستهایشان آسیب دیده یک حساسیتی دارم، فوری میپرسم دستت درد میکند. پرسیدم دستت درد میکند؟…»
حساسیتش برای این است که یک روز، وقتی که داشت از «جایگاه زنان در اسلام» میگفت در مسجد ابوذر تهران، چاشنی انفجاری ضبط پیش رویش عمل کرد و از آنجایی که ایستاده بود، از آن منبر تبیین، تا جایی که میگوید بین زمین و آسمان معلق بود، لحظهای و تکانی بیشتر زمان نگرفت؛ نزدیک بود با تن آشفته آسمانی شود: «احساس کردم که مرگ در مقابل من است.»
اما از آن سفر زمینی به آسمان، برش گرداندند. خواسته بودند که بازگردد اما با یک یادگاری؛ با دستی خسته که قصهای دارد از قصههای کربلا. همان دستی که وقتی جوانتر بود کتابهای جورواجور کتابخانه را ورق میزد. همان دستی که تقریرهای درس آقا شیخ مرتضی حائری را مینوشت. با همان دستی که بعدا مدادالعلماء شد و مینوشت برای انقلاب، برای جمهوری، برای حزب. با همان دستی که وقتی مردم تهران امام جمعهشان را میدیدند و عاشقانه برایش سرود ارادت سر میدادند، به احترامشان بالا میآورد.
حالا ۳۵ سال گذشته از آن لطمه، از آن زخم. و اما دست مجروحش نشانهای است تا همه بدانند، اگر جلوداران انقلاب، بهشتی و مطهری و منتظری و رجایی و باهنر شهید را دارند، جانباز هم میدهند: رییس جمهور جانباز و حالا هم، رهبر جانباز انقلاب.
آخرین نظرات