قال الله تبارك و تعالي: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً»[1]
مقدمه
يكي از صفات و ويژگي هاي اباعبدالله عليه السلام كه جا دارد ما بيشتر به آن توجه كنيم، و اين صفت را براي خودمان معنا كنيم عبارت است از صفت شجاعت. شجاعت اباعبدالله عليه السلام و اصحاب و يارانش يك شجاعت بي نظير و يك شجاعت قابل توجهي است، هم قبل از عاشورا و هم در روز عاشورا. امام حسين عليه السلام را بيشتر در عاشورا و واقعة كربلا مي شناسيم؛ اما دربارة پنجاه و چند سال قبل از عاشورا از امام حسين عليه السلام راجع به عرفان و شجاعت و صفاتش كمتر صحبت كرديم. كتابي ديدم از يك نويسنده به نام امام حسين عليه السلام قبل از عاشورا، كتاب نسبتاً خوب و قابل استفاده اي بود، و شخصيت امام حسين عليه السلام را قبل از عاشورا بيان كرده بود. اكثر كتاب ها امام حسين عليه السلام را در عاشورا بيان مي كنند؛ اما اين نويسنده امام حسين عليه السلام را در صفين، جمل، زمان معاويه، زمان پدرش و حوادث قبل از عاشورا مطرح كرده است. وقتي مي گويند شجاعت تصور ما خوب جنگيدن و خوب در مقابل دشمن ايستادن است؛ اما اين يك معناي شجاعت است.
علائم شجاعت
در اينجا چهار الي پنج علامت از انسان هاي شجاع را برايتان مي گويم. شجاعت فقط به خوب جنگيدن نيست، گاهي شجاعت ممكن است به عدم آن باشد.
قبل از آن كه اين چند صفت را بگويم اول شجاعت را براي شما معنا مي كنم. ما يك قوة غضب داريم، يك قوة شهوت داريم و يك قوة فكر و عقل؛ اين سه قوه در وجود همة ما هست. هر كدام از اين قوا اگر كنترل شود يك اثري دارد؛ قوة شهوت كه در همه هست اگر كنترل شود تبديل به عفت مي شود. آدم عفيف چه كسي است؟ كسي كه شهوتش را كنترل كرده است. اگر قوة غضب كنترل شود تبديل به شجاعت مي شود. شجاعت چيست؟ كنترل غصب. اگر از قوة فكر خوب استفاده شود حكمت مي شود. خدا هيچ چيزي را بي دليل به انسان نمي دهد، اگر به ما غضب و عصبانيت نمي داد شجاعت درست نمي شد، انسان نمي توانست بجنگد؛ چون بايد در يك جايي عصباني شود، در ميدان جنگ اگر غضب نباشد انسان به دشمن حمله نمي كند، اگر شهوت نباشد ممكن است ازدواج نكند، علاقه ها ايجاد نشود، صاحب اولاد نشود، پس هم شهوت لازم است، هم غضب و هم فكر. منتها شهوت اگر كنترل شود، مي شود عفت. غضب اگر كنترل شود، مي شود شجاعت. و اگر از فكر استفاده شود، مي شود حكمت. پس معناي شجاعت؛ يعني كنترل قوة غضب.
1- راستگويي
به اين حديث هايي كه مي خوانم خوب دقت كنيد، اولين حديث اين است: از امام معصوم عليه السلام روايت شده، فرمود: «لَوْ تَمَيَّزَتِ الاشياء»؛ اگر چيزها را تقسيم بكنيم، اگر بخواهيم خوبي ها، بدي ها، راست و دروغ را تقسيم بكنيم، «لَكان الصِّدقُ مَعَ الشَّجاعۀ وَ كانَ الْجُبنُ مَعَ الْكِذب»،[2] اين كه ما مي گوييم «شُجاعت» اين غلط مشهور است، صحيح آن «شَجاعت»، است. علامت هاي انسان شجاع چيست؟ امام و حجت خدا مي فرمايد: يك علامت انسان شجاع صداقت است، و علامت آدم ترسو دروغگويي، خدعه و افتراست، حقيقت را نمي گويد. در مجلس ابن زياد در كوفه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ، ابن زياد به منبر رفت، شروع كرد به امام حسين عليه السلام جسارت كردن، هر چه دلش خواست به امام حسين عليه السلام و به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا گفت. همه نشسته اند گوش مي كنند، همه مي دانند دروغ مي گويد، چرا؟ چون اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از خلافتش تقريباً يكي دو سال بعد به كوفه آمد و لااقل سه سال در اين شهر خلافت كرده، مردم كوفه علي عليه السلام را خوب مي شناختند. حالا اگر بگوييم مردم شام علي عليه السلام را نمي شناختند حق داشتند، اما كوفه جايي است كه بيست سال قبل از كربلا حضرت علي عليه السلام در آنجا خلافت كرده، نماز جماعت خوانده خطبه خوانده، دخترش زينب عليها السلام در آنجا درس تفسير گفته است. او را مي شناختند با گذشت بيست سال كه يك نسل عوض نمي شود، الآن خيلي از شما بيست سال پيش را يادتان است، بيست سال، دويست سال نيست كه بگوييم نسل عوض شده است. اميرالمؤمنين عليه السلام در سال 40 هجري شهيد شد، واقعة كربلا سال 61 هجري بوده است، بيست سال بعد رفته در كوفه اي كه مركز خلافت حضرت علي عليه السلام بوده است. 4-5 كيلومتر آن طرف تر قبر حضرت علي عليه السلام در نجف است؛ البته آن موقع قبر حضرت مكشوف نبود. ابن زياد آمده بالاي منبر و دارد ناسزا مي گويد، همه هم در حال گوش كردن هستند يك نفر هم براي اعتراض بلند نشد، اين ترس است. اما يك جانباز به نام عبدالله ابن عفيف كه در جنگ ها هر دو چشمش را يكي را در صفين و ديگري را در جمل در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام از دست داده بود؛ بلند شد اين شجاعت و راستگويي است- گفت: «ان الكَذّاب ابن الكذاب انت و ابوك»؛ ابن زياد! دروغگو خودت، پدرت، جد و اجداد و خانواده ات است. چرا اين حرفها را به امام حسين عليه السلام مي زني؟ امام حسين عليه السلام پسر پيغمبر بود، سيد شباب اهل جنت بود. شروع كرد بين جمعيت از فضايل امام حسين عليه السلام گفت و بساط ابن زياد را به هم ريخت. يك نفر او را دستگير كرد و نزد ابن زياد آورد. ابن زياد گفت: سخنراني من را به هم مي زني؟ مي خواهي بگويم اعدامت كنند؟ گفت: چه افتخاري شهادت آن هم به دست خبيثي مثل تو! وقتي امام حسين عليه السلام شهيد شد خبرش به من رسيد، خيلي غصه خوردم، گفتم: من كور بودم، نابينا بودم اگر چنين نبود امام حسين عليه السلام را ياري مي كردم، با خودم گفتم: من ديگر مدال شهادت نصيبم نمي شود و تا آخر عمر از شهادت محروم هستم، نمي دانستم خدا اين قدر مرا دوست دارد كه شهادتم را به دست خبيثي مثل تو قرار مي دهد.[3] اين شجاعت است، «لكانَ الصّدقُ معّ الشجاعۀ». اما آدم ترسو نان به نرخ روز مي خورد. بيشتر كساني كه در كربلا بودند امام حسين عليه السلام را مي شناختند. فَرَزدَق كه شاعر است به امام حسين عليه السلام عرض كرد آقا، اين جمعيت «قلوبُهُم معَك»؛ قلب هايشان با شماست، مي دانند حق با شماست «سُيوفُهُم عَلَيك»[4]؛ اما از ترس جلوي شما شمشير كشيده اند. پس يك علامت انسان شجاع اين است كه راست مي گويد، اما ترسو دروغ مي گويد. حق را مي پوشاند و كتمان مي كند. شما همين دنياي امروز را نگاه كنيد، آمريكايي ها، اسرائيلي ها و ساير دشمنان را ببينيد، كه اين روزها جرأت جسارت به ساحت پيغمبر گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم را پيدا كرده اند، روزنامه هاي دانمارك، سوئد، كشورهاي مختلف و همچنين بعضي شبكه هاي تلويزيوني اين دوازده كاريكاتور را پخش كردند، گاهي مي بينيد يك روزنامه نگار حواسش نبوده يك كاريكاتور را در گوشه اي كشيده و فوراً آن را جمع مي كنند؛ اما اين كاريكاتورها يكي نيست دو تا نيست سه تا نيست دوازده تاست! آنها را در صفحه هاي بزرگ روزنامه، در شبكه هاي تلويزيوني آوردند، نشان دادند اگر كسي همين حركت و همين جسارت و بي ادبي را نسبت به يك رهبر مذهبي آنها انجام بدهد صدايشان در مي آيد، اما شخصيتي كه به آن جسارت شده پيغمبر است، شخصيت بزرگ جهان اسلام است، كسي كه قرآن دربارة او مي گويد صدايتان را از صداي او بالاتر نياوريد، اگر تُن صداي پيغمبر مثلاً هفتاد است تُن صداي شما پنجاه باشد؛ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ». [5] قرآن مي گويد او را به اسم صدا نزنيد، وقتي مي خواهيد صدايش بزنيد، بگوييد: رسول الله. خدا در قرآن يك بار هم پيغمبر را به اسم خطاب نكرده است، سرتاسر قرآن را ببينيد كه يك جا خدا پيغمبر را با اسم صدا زده باشد نيست. اسم پيغمبر در قرآن هست، اما اين كه خدا او را به اسم صدا زده باشد نيست. در قرآن «يا داود» صدا زده، داود را به اسم خوانده «يا يحيي» خوانده، اما يا محمد در قرآن نداريم. يا اين كه پيغمبر را به نام احمد يا محمد صدا بزند، نداريم. در قرآن «يا أيُّها النبي يا أيُّها الرسول» اي پيامبر، اي رسول، «يا أيها المدَّثِر»[6] «يا أيها المزمِّل»[7] آمده است. به چنين شخصيتي كه دنيا براي او احترام قائل است به راحتي در روزنامه جسارت مي كنند. معلوم است اين موج اسلام ستيزي است. اين مطلب را يكي از تحليل گراني كه در خارج درس مي خواند مي گفت: در گذشته در كشورهاي خارجي مسلمان را به عنوان كسي مي شناختند كه شراب نمي خورد، گوشت خوك نمي خورد، نماز مي خواند و يا مثلاً به مكه مي رود و دور خانة خدا مي چرخد. خيلي هم برايشان مفهوم نبود چرا شراب نمي خورد چرا گوشت خوك نمي خورد. يعني مسلمان را به عنوان چهره اي مي شناختند كه براي خودش ممنوعيت هايي درست كرده، مثلاً اين را نخور، اين را بخور. اسلام را در اين قالب مي شناختند اما امروز كسي مسلمان را اين گونه نمي شناسد، بلكه مي گويد مسلمان ظلم ستيز است، مسلمان حكومت عوض مي كند، مسلمان يك تمدن ايجاد مي كند، مسلمان در جنوب لبنان (حزب الله) اسرائيل را مستأصل كرده، مسلمان يك حكومت چند صد ساله را در ايران عوض كرده، مسلمان يك رهبر مذهبي ساده اش در يك خانة محقر، در يك كوچة باريك در يك منطقة مستضعف نشين نجف نشسته، يك اعلاميه مي دهد، يك مرتبه تمام ليستش در انتخابات عراق رأي مي آورد؛ چشم مردم نجف و عراق به آيت الله سيستاني دوخته شده است. اصلاً در دنياي امروز خط دهنده است. يك فتواي ميرزاي شيرازي يك پيرمرد سادة مسلمان، تنباكو را تحريم مي كند. يك حكم مرجع تقليد مسلمانان دنيا را و سلمان رشدي را مستأصل مي كند. سال 1367 يك فتواي امام آن چنان از آن جسارت جلوگيري كرد، امروز مسلمان اين گونه است و اين مانع آنهاست، پس چرا جسارت نكند. عكس مي كشد، او را تروريست مي خواند، با اصل هم مخالف است كار به اميرالمؤمنين عليه السلام يا به خليفة اول و دوم ندارد، كار ندارد شيعه است و چه سنّي. روي پيغمبر دست گذاشته روي رسول الله؛ كسي كه حساسيت جهان روي اوست، اين نشانة ضعف و زبوني و ترس است. اين كه امروز مراجع و بزرگان و كشورها در مقابل اين جسارتي كه از روزنامة دانمارك شروع شد تا ساير روزنامه ها هنوز هم ادامه دارد، موضع گرفتند اين با عذرخواهي حل نمي شود. شما چيزي را در دنيا منتشر كردي و جسارت كردي. اين نشانة ضعف است. آدم اهل بحث مي آيد بحث مي كند، قرآن مي گويد: پيغمبر به مشركين بگو بياييد بحث كنيم، فحش ندهيد ناسزا نگوييد. حتي قرآن به مسلمان ها مي گويد به بت ناسزا نگوييد بتي كه ارزش ندارد و از چوب و سنگ است، مي گويد: بت هاي مشركين را سب نكنيد، به مشركين مي گويد: بياييد با هم بحث كنيم؛ «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ»[8]؛ استدلال بياوريد. اين دين با اين روشنايي، با اين بينش، و فحش و كاريكاتور كشيدن از شخصيتي مثل پيغمبر معصوم صلّي الله عليه و آله و سلّم اين دليل بر ضعف است. شجاع كيست؟ فرمود: شجاع كسي است كه راست مي گويد. يك زن به نام سودة حمداني، به تنهايي پيش معاويه آمد، وقتي بر معاويه وارد شد، پيش او شروع كرد در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام شعر خواندن، گفت:
صّلَّي اللهُ عَلَي رُوحٍ تَضَمَّنَهَا
قَبْرٌ فَأصبَحَ فيهِ العَدلُ مَدفوناً
قَد حالَفَ الْحَقّ لَا يَبغِس بِهِ بَدَلاً
فَصارَ بالحَقّ وَ الإيمانِ مَقروناً[9]
درود بر آن بدني كه وقتي در خاك رفت عدالت هم با او رفت، معاويه تو ظالمي عادل نيستي، عدالت را علي داشت. معاويه به اطرافيانش گفت: ببينيد اين زن چه جرأتي دارد، شما نان مرا مي خوريد ولي اين گونه از من دفاع نمي كنيد. اميرالمؤمنين عليه السلام به اين ها نه سفرة رنگين داده، نه پول زيادي و نه باجي و نه غذايي، چگونه يك زن بلند شده آمده در دربار شام، جلوي معاويه ايستاده و دارد از شخصيت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دفاع مي كند. بنابراين يك علامت انسان شجاع اين است كه راست مي گويد.
2- صبر و بردباري در ميدان نبرد
علامت دوم شجاع: «سُئِلَ حسنُ ابنُ علي عليه السلام عَنِ الشجاعۀ»، از امام حسن پرسيدند: شجاع كيست؟ فرمود: شجاع كسي است كه دو علامت دارد: «مُوافَقَۀ الاقران»؛ با دوستانش همراهي مي كند، ستيز نمي كند، دوست پسند است، گرايش و جذب در او قوي است، و با دوستانش دفع و مخالفت و برخورد ندارد. دوم اين كه «وَالصّبرُ عِندَ الُطَّعانِ»[10] در جبهة جنگ بردبار و صبور است. و تير و نيزه و خطرات را براي خدا تحمل مي كند. اين هم يك علامت انسان شجاع است. شما اباعبدالله عليه السلام را ببينيد، روز عاشورا كسي به نام تميم ابن قحطبه، از فرماندهان شجاع و قوي شام بود، به ميدان آمد و مبارز طلبيد، خود امام حسين عليه السلام جلو رفت و فرمود: ابن قحطبه من براي مبارزه با تو آمده ام. گفت: حسين برگرد، تو فرزند پيامبري من دلم نمي خواهد كشته شوي همة يارانت كشته شده اند ظاهراً كسي ديگر نمانده بود حسين تسليم شو، اگر تو بجنگي حريف اين همه آدم كه نمي شوي. شروع كرد به نصيحت كردن امام حسين عليه السلام. پيش خودش مي گفت تو بجنگي يا نجنگي نتيجة اين جنگ ظاهراً به نفع تو نيست، چون تو يك نفري. امام فرمودند: من بجنگم و با عزت كشته شوم بهتر از اين است كه مثل يك آدم ذليل تسليم شوم. من تسليم نخواهم شد، حالا حاضري با من مبارزه كني؟ گفت: بله، وارد نبرد شدند در همان اولين نبرد امام عليه السلام ضربة محكمي به پاي تميم زد، ابن قحطبه از اسب روي زمين افتاد و صداي ناله اش بلند شد. هر كجاي دنيا باشد اين جا از نظر نظامي اجازه مي دهند كه تير خلاص بزني، كسي كه آمده جلويت جنگيده، حالا روي زمين افتاده، شمشير بزن و كارش را تمام كن- اما امام آمد بالاي سرش، ديد دارد التماس مي كند، فرمود: چيست ابن قحطبه؟ مي خواهم بگويم قبيله ات بيايند تو را ببرند؟ گفت: بله آقا، لطف كنيد مرا نكشيد، بگوييد مرا ببرند. امام فرياد زد: بياييد فرمانده تان ابن قحطبه را ببريد. همشهري ها و رفقايش آمدند زير بغل هايش را گرفتند و با پاي مجروح او را بردند. اين شجاعت با مروت است، اين شجاعت با جوانمردي است، اين شجاعت با ايثار است، اين شجاعت با از خودگذشتگي است. او فقط به نتيجة جنگ نمي انديشد. اين انسان شجاع (امام حسين) است كه در صفين وقتي با پدرش اميرالمؤمنين به منطقة صفين رسيد ديد معاويه آب را محاصره كرده، لشكر آب ندارد بنوشد، امام حسين عليه السلام چه بايد بكند؟ آقا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: حسينم، حمله كنيد آب را آزاد كنيد. حمله كردند امام حسين عليه السلام بود، اباالفضل العباس بود، افراد ديگري هم بودند، ريختند دشمن را از كنار آب دور كردند و آب را به اختيار خودشان درآوردند. بلافاصله براي معاويه پيغام دادند: هر كه مي خواهد آب بخورد، بيايد از آب استفاده كند، فكر نكنيد شما آب را بسته بوديد ما هم آب را مي بنديم، خير آب آزاد است. به اين مي گويند مروت كه مقابل به مثل نكرده. وقتي امام حسين عليه السلام پيروز برگشت، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «هَذا أوّلُ فَتحٍ بِبَرَكَۀ الحُسَين»؛ حسين جان اين اولين پيروزي است كه به دست تو رخ داد، آب را براي مردم كوفه، براي لشكر كوفه، براي كساني كه آمده اند در صفين با معاويه بجنگند آزاد كردي. يك وقت هم اشك در چشمانش حلقه زد. فرمود: اما همين ها يك روز اين آب را از تو و از زن و بچة تو دريغ مي كنند.[11] در كوفه قحطي شد، آمدند خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام كه آقا نماز بخوانيد. فرمود: حسينم، برو نماز باران بخوان. امام حسين عليه السلام نماز خواند و باران آمد، در آب راه ها و جوي ها آب راه افتاد، فرمود: حسينم، به نماز باران تو اين مردم آب نوشيدند؛ اما همين ها يك روز آب را به روي تو خواهند بست. در اين روايت نكته اي است؛ اگر اباعبدالله عليه السلام روز عاشورا نماز باران مي خواند همة سرزمين را آب مي گرفت، اگر دعا مي كرد بهترين و پرباران ترين ابرها بالاي سرش ظاهر مي شد. اما امام نمي خواست از معجزه استفاده كند، نمي خواست از راه غيرطبيعي وارد بشود. و الّا همين آقا در كوفه نماز باران خواند و جوي ها پر از آب شد. مي خواست مردم امتحان شوند، ببيند چه كسي به او مي پيوندد مثل حرّ، و چه كسي به او پشت مي كند مثل عبيدالله حرّ جوفي. قرار نبود كار از طريق غيرطبيعي پيش برود، قرار بود عادي پيش برود تا ببيند چگونه افراد خودشان را در اين صحنه نشان مي دهند، اين شجاعت اباعبدالله عليه السلام است. پس شجاع 1- راستگوست؛ 2- شجاع در ميدان نبرد صبور و بردبار است. از امام باقر عليه السلام سؤال كردند: شهداي كربلا درد هم احساس مي كردند؟ فرمود: نه، وقتي تير مي خوردند اصلاً احساس درد نمي كردند چون عاشق بودند. چه كسي از نماز خسته مي شود؟ كسي كه عاشق نماز نيست. براي چه كسي نماز سخت است؟ مثل اين كه بار روي دوشش است، مي گويد بخوانم راحت شوم. نماز از گردنمان برداشته شود. نماز را بار مي بيند، نماز را سنگيني مي بيند؛ اما پيغمبر همين كه صداي اذان مي آمد گفت: حالا راحت شدم. اما من وقتي السلام عليكم مي خوانم مي گويم راحت شدم، اما وقتي پيغمبر به نماز مي ايستاد مي فرمود: حالا راحت شدم، «ارحِنا يا بلال»؛ بلال راحتمان كن و اذان بگو، گويا هيچ كس ديگر را نمي شناخت. چه كسي نماز اول وقت برايش سنگين است؟ چه كسي قرآن برايش سنگين است؟ چه كسي دعا برايش سنگين است؟ چه كسي نماز جماعت طولاني برايش سنگين است؟ اين كه كسي ايستادن در طولاني ترين صف را تحمل مي كند، طولاني ترين فيلم را تحمل مي كند، طولاني ترين شب نشيني را تحمل مي كند، چرا ده دقيقه كه نماز جماعت طول مي كشد برايش سنگين است؟! چرا همة نود دقيقة فوتبال را راحت مي بيند، اما وقتي مي خواهد در يك برنامه و جلسة مذهبي شركت كند برايش سنگين است؟! چون عشق نيست، چون درك ارزش و اهميت نيست، چون درك ثواب نيست. فضل بن شاذان نقل مي كند، مي گويد: رفتم ديدم يونس ابن عبدالرحمن بعد از نماز صبح در سجده است، يك كاري با او داشتم هر چه ايستادم ديدم پا نمي شود خسته شدم نشستم، در همين حال تعبير بنده است- چرتم گرفت بعد از مدتي از حال خودم بيرون آمدم و ديدم هنوز در سجده است، تا اين كه آفتاب زد، ديدم سر از سجده برداشت. گفتم: يونس ابن عبدالرحمان چه خبره؟ نماز صبح خواندي رفتي سجده تا آفتاب زد! گفت: سجده نديده بودي؟! امام صادق عليه السلام چگونه سجده مي كرد؟ نديده بودي كه چگونه بعضي از يارانش سجده مي كردند؟ اين روايت را فضل بن شاذان نقل مي كند كه از اصحاب است؛ اين نكته اي دارد. امام سجاد عليه السلام زياد نماز مي خواند، زياد عبادت مي كرد خواهرش سكينه، دختر امام حسين عليه السلام آمد پيش جابر بن عبدالله انصاري، جابر بن عبدالله با اين خانواده ارتباط داشت و رفت و آمد مي كرد. چون جابر كسي است كه هفت تا معصوم را درك كرده است: پيغمبر، حضرت زهرا تا امام باقر عليهم السلام. سكينه خودش رويش نشد به برادرش بگويد، به جابر گفت: به برادرم امام سجاد عليه السلام بگو كمي عبادتش را كم كند، مي ركوع ها، سجده ها و اين عبادت هايش را كمتر كند، خيلي خودش را اذيت مي كند. جابر مي گويد: وقتي رفتم و به امام سجاد عليه السلام اين مطلب را عرض كردم، نوشته اي را آورد، ديدم در آن عبادت هاي حضرت علي عليه السلام را نوشته، كه چقدر نماز مي خوانده گفت: جابر، عبادت من كجا، عبادت اميرالمؤمنين عليه السلام كجا؟ تو آمدي به من تذكر مي دهي؟ جدم اميرالمؤمنين عليه السلام چندين برابر اين عبادت را انجام مي داد. لذا همان طور كه عرض كردم تحمل از روي عشق است، فعال بودن در كاري از روي علاقه است. پس شجاع كيست؟ شجاع كسي است كه اولاً: صداقت دارد، ثانياً: صبور است. يك حديث ديگر هم بخوانم كه سه علامت براي شجاع در آن ذكر شده، جديث از رسول خدا حضرت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم است. اين حديث خيلي زيباست، از امام باقر عليه السلام هم رسيده، فرمود: «ألا أخبِرُكُم بِأشَدّكُمْ وَأقْواكُمْ»؛ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: مردم، مي خواهيد به شما بگويم شجاع ترين شما كيست؟ پيغمبر گاهي براي اين كه مخاطبش بيشتر توجه كند سؤال مي كرد؛ بگويم؟ گوش مي دهيد؟ برايتان خبر بدهم كه چه كسي از همة شما شجاع تر و قوي تر است؟ «قَالوا بَلَي يَا رَسُولَ اللهِ»؛ بله، يا رسول خدا، فرمود: كسي كه سه تا ويژگي دارد:
1- حق گفتن در اوج عصبانيت
«قَالَ أشَدُّكُمُ الَّذي إذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِي إثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ وَإذَا سَخِطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطَهُ مِنْ قَولِ الحَقِّ»[12]؛ كسي كه وقتي عصباني مي شود ناحق نگويد. بعضي ها وقتي عصباني مي شوند ناحق مي گويند، همين كه با همسرش دعوايش مي شود خدماتش را ناديده مي گيرد، همين كه با رفيقش دعوايش مي شود شروع مي كند به بد و بيراه گفتن، و خوبي هايش را ناديده مي گيرد. با يكي كه قهر مي كند و يا اختلاف پيدا مي كند خدمت هايي را هم كه به او كرده ناديده مي گيرد. اگر غضب كردي از حد خارج نشو. چرا پيامبر نگفت در حال عادي؟ چون در حال عادي انسان ممكن است رعايت كند، . ولي در عصبانيت، ديگر احساس مي كند همة مباني عقلي اش كنار رفته، هر چه از دهانش در مي آيد مي گويد. فرمود: كسي كه در غضب از قول حق خارج نشود شجاع است.
2- گناه نكردن در محيط گناه
«إذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِي إثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ»؛ كسي كه در حال رضايت و خوشي، در حالي كه شرايط برايش فراهم است گناه نكند. گاهي شرايط فراهم نيست، مثلاً چشمش نمي بيند كه بخواهد به نامحرم نگاه كند. شهوتش ديگر خاموش است كه بخواهد گناه جنسي كند، كسي كه ديگر ثقل سامعه دارد جواب سلام شما را هم نمي دهد، هشتاد سال سن دارد، اگر به او بگويي آقا موسيقي گوش نكن، مي گويد من جواب سلام را هم نمي شنوم، ديگر از من گذشته. اين ديگر زمينة گناه برايش فراهم نيست. فرمود: كسي كه زمينه برايش فراهم است و گناه نكند اين شجاع است. زمينه براي جوان و نوجوان فراهم است، براي كسي كه امكانات گناه براي او فراهم است مثلاً سايت اينترنت، دستگاه، خانه، كشور خارج، جلسة خصوصي، اين شرايط فراهم باشد و گناه نكند شجاع است.
3- ظلم نكردن در اوج قدرت
«وَإذا قَدَرَ لَمْ يَتَعاطَ مَا لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ»[13]؛ كسي كه وقتي قدرت پيدا مي كند چيزي را كه مال او نيست به دست نياورد، يعني به خاطر قدرتش ظلم نكند؛ قدرت دارد زور نگويد. پيغمبر خدا فرمود كسي كه اين سه صفت را دارد شجاع است: 1- در حال غضب ناحق نگويد، 2- در حال فراهم بودن شرايط گناه نكند 3- در حال قدرت چيزي كه مال او نيست كسب نكند و به دست نياورد. نقل شده همين حديث را امام باقر عليه السلام براي عمر ابن عبدالعزيز خواند، وقتي تمام شد عمر ابن عبدالعزيز مقداري فكر كرد و گفت: قلم و كاغذ بياوريد، قلم و كاغذ آوردند، «فَكَتَبَهُ لَها بِرَدِّ فَدَكَ»؛ نوشت فدك را برگردانيد تا زمان عمر ابن عبدالعزيز فدك در غصب خلفاي قبل از او بود. عمر ابن عبدالعزيز خدمت هايي كرده، يك خدمتش اين بود كه به محض اين كه حديث را از امام باقر عليه السلام شنيد، گفت: قلم و كاغذ بياوريد، بعد نوشت فدك را برگردانيد. اين خودش يك شجاعت است كه اين حديث رويش اثر گذاشت، فَكَتَبَهُ لَها بِرَدِّ فَدَكَ. اولين كسي كه فدك را به بني هاشم و اهل بيت برگرداند عمر ابن عبدالعزيز بوده است، كه بعضي نوشته اند: به خاطر شنيدن اين حديث از امام باقر عليه السلام به مدينه آمد، خدمت امام باقر عليه السلام رفت، وقتي حديث را برايش خواند گفت: آقا، حق با شماست ما قدرت پيدا كرديم ولي حق نداريم چيزي كه مال ما نيست به دست بياوريم، فدك مال شماست. نوشت كه فدك را برگردانيد. چون فدك دو سه بار در تاريخ برگشته است. يك بار هم مأمون آن را برگرداند، زماني كه ولايتعهدي را به امام رضا عليه السلام داد. اينها علامت انسان شجاع است: صبر، تحمل و صداقت. و علامت هاي ديگري كه عرض كردم.
ان شاءالله خداوند به همة ما اين صفت ارزشمند را عنايت بفرمايد.
********
[1]. احزاب، 70.
[2]. غررالحكم، 4348.
[3]. بحارالانوار، ج 45، ص 119؛ اللهوف، ص 164.
[4]. دلائل الامامه، ص 74.
[5]. حجرات، 2.
[6]. مدثر، 1.
[7]. مزمل، 1.
[8]. بقره، 111.
[9]. بحارالانوار، ج 41، ص 119؛ بلاغات النساء، ص 48؛ كشف الغمه، ج 1، ص 174.
[10]. بحارالانوار، ج 75، ص 102.
[11]. بحارالانوار، ج 44، ص 226.
[12]. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 407.
[13]. بحارالانوار، ج 72، ص 28؛ الامالي للصدوق، ص 20؛ مشكاه الانوار، ص 32.
آخرین نظرات