راوی:مهدی رمضانی
?ساعتی بعد حجم آتش خیلی زیادتر شد. دیگر هیچکس نمی توانست ڪاری انجام دهد. عصر22بهمن، ڪماندوهای دشمن پس از گلوله باران شدید ڪانال، خودشان را به ما رساندند! یڪ دفعه دیدیم ڪه لوله اسلحه عراقی ها از بالای ڪانال به طرف ما گرفته شد! یڪ افسر عراقی از مسیر پله ای ڪه بچه ها ساخته بودند وارد ڪانال شد. یک سرباز هم پشت سرش بود. به اولین مجروح ما یڪ لگد زد. وقتی فهمید ڪه او زنده است، به سرباز گفت: شلیک کن. سرباز هم با تیر زد و مجروح ما به شهادت رسید. مجروح بعدی یڪ نوجوان معصوم بود ڪه افسر بعثی با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت:بزن سرباز امتناع ڪرد و شلیڪ نڪرد! افسر عراقی در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شلیڪ نشد!افسر هم اسلحه ڪُلت خودش را بیرون آورد و گلوله ای به صورت او زد. سرباز عراقی در ڪنار شهدای ما به زمین افتاد! افسر عراقی هم سریع از ڪانال بیرون رفت! بعد به نیروهایش دستور شلیڪ داد و …دقایقی بعد عراقی ها، با این تصور ڪه همه افراد داخل ڪانال شهید شده اند، بر گشتند. دیگر صدای تیر اندازی نمی آمد. با غروب آفتاب سڪوت عجیبی در فڪه ایجاد شد! من و چندین نفر دیگر ڪه در میان شهدا، زنده مانده بودیم از جا بلند شدیم. ڪمی به اطراف نگاه ڪردیم. ڪسی آنجا نبود. بیشتر آن ها ڪه زنده بودند جراحت داشتند. هوا ڪاملا تاریڪ بود ڪه حرڪت خودمان را آغاز ڪردیم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نیروهای خودی رساندیم و…
کــتاب سـلام بر ابراهــیم
ص 217
آخرین نظرات