روضه (كريمي)
شرحه شرحه ميخوانم،شرح دوريت يارا
پاي دل به گل مانده،چشم من شده دريا
اي غريب دور از من،عشق آشناي دل
مينشينم امشب هم،پاي هاي هاي دل
آنقدر خودم بودم ،غافل از عطاي تو
فرمود:ما لحظه اي از شما غافل نميشويم.آقا جان من به يومن وجود تو زنده ام،من براي تو زنده ام،اقا جان،تو هم يه بار ضرر كن من رو بخر،آقا جان،بالاخره يه جايي به دردت ميخورم،آقاجان،امشب كار من رو درست كن،اينقدر گرفتار خودم بودم،يادم رفت تو همه كارمي،آقاجان،متي ترني و نرك،كي ميشه ما تو رو ببينيم،تو هم مارو ببيني اي آقاجان،امشب روضه ي امام حسن بخونيم،بگو فاطمه جان امشب در خونه آقا زاده بزرگه ات اومديم.
آنقدر خودم بودم ،غافل از عطاي تو
تا كه بردم از يادم ،روي دلرباي تو
روي سينه ديدم من، نور رد پايت را
كاش بشنوم امشب ،گرمي صدايت را
العجل كه دريابي، ناله هاي حيدررا
تا بگيري از نامرد ،انتقام مادر را
دارم ميبرمت تو روضه
انتقام آتش را، انتقام آن در را
ا نتقام گيسو را، انتقام معجر را
يا صاحب الزمان،به ظهورت شتاب كن،آقاجان،يا صاحب الزمان…يا صاحب الزمان
انتقام آتش را، انتقام آن در را
انتقام گيسو را، انتقام معجر را
انتقام آن دم كه ،بحر غم تلاطم كرد
مادري كه دركوچه، راه خانه راگم كرد
كودكي كه با مادر، بين كوچه تنها بود
روي چادر مادر ،خاك كوچه پيدا بود
كودكي كه ماتم در، خواب هر شبش مي ديد
نيمه شب ز خواب خود، مي پريد و مي لرزيد
از خواب مي پريد،مي لرزيد بدنش،چي شده؟حسن جان اين بچه ها هم مثل تو مادر ازدست دادن تو بايد اينهارو آروم كني، گفت:اينها كه نديدند تو كوچه چي شد،مادرم رو زمين افتاد…
خواب كوچه و دشمن، خواب آن درو ديوار
خواب شعله و آتش، خواب سينه ومسمار
كشتي گرفتن حسين و حسن سيد جوانان اهل بهشت،اقوال مختلف داره،يكيش اينه:بي بي از مدبخ وارد حجره شد،ديد پيغمبر اكرم جان عالم فداش،كنار حجره نشسته ،دو تا اقا زاده، دست گردن هم انداختن دارن زور آزمايي ميكنند،هر دو تلاش ميكنند پشت ديگري رو به زمين برسونند،بي بي نگاه كرد ديد رسول خدا زير لب صدا ميزنه،هي جانم حسن،حسن،حسن پشت حسين رو به زمين بچسبون،بابا بزرگ دو بچه است، فاطمه شروع به گريه كرد،بابا جان،همه جاي دنيا بچه ي كوچكتر رو تشويق ميكنند،چرا نميگي جانم حسين ؟حسينم كوچيكتره،فرمود:نگاه كردم به ساق عرش،زمين و آسمانها و درياها،ملائك،ساكنان زمين و آسمان،علي،همه ميگن:هي جانم حسين،ديدم حسنم كسي رو نداره.اي غريب آقام اي غريب آقام،سوا كرده هاي فاطمه امشب گريه ميكنند،اي غريب آقام، كاشكي يكي از اين چراغ ها امشب بقيع روشن بود،هي غريب آقام،فاطمه فرمود : وصال،هي ميگي حسين،مگه حسن پسر من نيست؟ .هي غريب مادر حسن،كريم اون كسي نيست كه گره ي تو رو وا كنه، كريم اون كسي نيست كه بيچاره بره در خونه اش،كريم اون كسي است كه دنبال بيچاره ها ميگرده، من و شما رو امام مجتبي عليه السلام سوا كرده آورده،اين دو ماه برا امام حسين گريه كرديم،ابي عبدالله اجازه داده،فرموده:اين روزايي كه برا من گريه كردي،حالا بهت اجازه ميدم برا حسنم گريه كني، مگه هر چشمي ميتونه برا حسن گريه كنه، امشب بريم كربلا و بقع،هي بريم مدينه،هي بياييم كربلا امشب،ابي عبدالله هفتاد و دونفر يار،دورش رو گرفته اند،كسي از گل نازك تر تا اينها بودند نتونست بگه،ابي عبدالله همسري داشت مثل رباب،تا زنده بود،زير سايه نرفت،گفت:آقام تو آفتاب جان داد،يه جوري صورتش تو آفتاب سوخته بود، بعضي ها با كنيز اشتباه ميگرفتند،رباب فقط همين بود،خانم شهربانو بماند،خانم اُم ليلا بماند، اما امام مجتبي به همسر ملعونه اش فرمود كار خودت رو كردي، فرمود:آقا غلط كردم،فرمود:بلند شو برو، الان اگه حسينم بياد ميكشه تورو. آي قربون دل مهربونت برم، دور بر حسين يه طرف جوانهاي بني هاشم،يه طرف ياران ابي عبدالله به سر كردگي حبيب ايستاده اند،چنان استوار محرم اسرار حسين،اين شهدا، كه شب عاشورا بهشون اسرار فرمود.اما امام مجتبي طرف ميومد، چشم تو چشم امام مجتبي،ميدوخت،شروع ميكرد ناسزا ميگفت، بي ادبي ميكرد، عرب باديه نشين اومد،گفت: ابامحمد تويي؟آري منم. از اسب پايين پريد،گريبان امام حسن رو گرفت،به قصد خفه كردن،چسباند به ديوار،فشار ميداد،چشم تو چشم امام حسن شروع كرد ناسزا گفتن،نفسش كه بريد،ايقدر گفت،خسته شد،همينطوري نگاش كرد،همچين كه خسته شد،امام حسن مجتبي فرمود:غريبي؟ خونه نداري؟ بريم خونه ي من، غذا نخوردي؟ سفره ي من پهنه، پول نداري؟ پول بهت بدم سفر بري. اينها ديگه كي اند؟ ببين تبليغات چكار ميكنه،شنيده حالا اومده امام حسن رو ديده، اگه گرسنه اي بريم؟لباس اگه نداري من بهت ميدم؟خوش اومدي،دستاش از گريبان امام حسن جدا شد،رو زمين افتاد،صورت گذاشت رو پا امام حسن، حالا ميخواد امام حسن بلندش كنه،بلند نميشه،گفت:آقا من نوكرتم،نمي دوني،چه حرفايي پشت سرت ميزنند. آي امام حسن اونم از قبر بي شمع و چراغت، يا اباعبدالله يه داداش داري كنار علقمه حرمش رو ببين غوغاست،اما داداش بزرگترت حرمش خاكيه، يه چراغ و شمعي هم سر قبرش نيست،اي واي، حالا اومديم مدينه،حالا مدينه رو دارم ميگم، بازم ميخوام مقايسه كنم،از زبان خود امام حسن،دورش نشستند ابي عبدالله داره مثل ابربهار زار ميزنه، آقا قمر بني هاشم سر به ديوار گذاشته، دستش گردن بچه هاشه، زينب كه آمد، فرمود طشت رو بردارند، حسين گريه ميكرد، فرمود: حسين براچي گريه ميكني؟ من دارم راحت ميشم،من ديگه چشمم به قاتلاي مادرم نميافته،شروع كرد،زار زدن و داد زدن،لب ها خوني شده،يه نگاه به حسين كرد،ديدن لباش داره تكون ميخوره،خوب گوش كردن ديدن داره ميگه :لا يوم كيومك يا اباعبدالله،حسين جان برا من گريه نكن،من الان تو كنارم هستي، داداشام هستند،خواهرام هستند، بچه هام هستند،اما يه روزي ميآد بدن تو روي زمين،همه كس و كارت رو كشتند، خيمه هاتو آتيش زدن،پيراهنت رو هركي يه طرف ميكشه، اي حسين….. حالا اومديم كربلا دوباره ميخوام برگردونمت مدينه، اومدن بدن ابي عبدالله رو دفن كنند، تيرها و شمشيرها رو امام سجاد از بدن بيرون كشيد،بدن رو ميان بوريا گذاشت، اما امام حسن تابوتش رو زمين بود،يه مرتبه چهل نفر تير به چله ي كمان گذاشتند، جلو چشم عباس تير باران كردند، وقتي ميخواستند بدن رو بلند كنند،تابوت با بدن بلند شد، اومديم مدينه، حالا دوباره ميخوام ببرمت كربلا، بدن رو تو قبر گذاشت، فرمود داداش غارت زده اوني نيست كه مالش رو بردند، غارت زده منم كه مثل تو داداشي رو از دست دادم، اما اينجا نگفت: كمرم شكست، كنار علقمه كنار بدن عباسش رو زمين افتاد، صدا زد آه، الان انكسر ظهري، الان كمرم شكست، حالا كربلا موندگار ميشي،صدا زد عباس بلند شو نگاه كن دارن به خيمه ها حمله ميكنند،اي حسين……….
آخرین نظرات