موضوع: "۱۴ معصوم"
? حکایتِ پیرمرد کشاورز و امام رضا (ع)
? لَنگون لَنگون اومد تو حرم، کشاورز،تا حالا هم حرم نیومده بود، هر سال میزد بیاد پولش جور نمیشد،آخر بار این پول رو جمع کرد، به زنش گفت: بریم حرم….
? وارد حرم شد کِیف میکرد،هی با خودش می گفت: کاش زودتر می اومدم…اما بلد کار نبود،حرم کجاست؟ضریح کجاست؟چی به چیِ؟ یه جا دید چهار پنج تا لباس یه رنگِ، فهمید مال اونجان، سلام کرد، سلامش رو جواب دادن،
? گفت: حرم کجاست؟ یه نگاهی کردن،فهمیدن غریب ِ و ساده اس،
?گفتند:تا حالا نیومدی؟
? گفت: نه بار اوّلمِ، کجا باید برم؟
?گفت: اون در و می بینی،پله هارو بگیر برو بالا، اوناها اون گنبد اتاق امام رضاست…
☺ دستت درد نکنه
? لَنگون لَنگون حرکت کرد، اومدم آقا….در رو باز کرد، هی میگفت: امام رو دیدم چی بگم؟…پاشو گذاشت رو پله ی اول،
? از اون بالا صدای بلندی شنید:
?نیا! نیا من اومدم، مگه پات درد نمیکنه؟ ? آقاش اومد روبروش، خوش اومدی… یه حال و احوالی،یه عشقی کرد، بغلش کرد،حرفاشو زد، راشو گرفت بره،
❤ امام رضا فرمود: دفعه بعد خواستی صِدام کن خودم میام….
اومد بیرون اون سه چهارتا خادم رو دید، تا دیدنش گفتن: رفتی بالا یا نه؟ آقاتو دیدی؟ گفت: آره دستت درد نکنه.گفتن دیدی؟ ?
? گفت: آره،آقام بغلمم کرد، صورتم رو هم بوسید،گفت: دفعه بعد خودم میام تو نیا….
?️ کجای کاریم؟؟؟
? خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟ خسته شده ام، در هیاهوی شهر به دنبال گمشده ی خود میگردم، گم شده یا نه شایدم من گم شده ام، آری گم شده در مثلث برمودای غفلت، هوس و گناه…
? در گیر و دار مشغله های پوچ زندگی، در بالا و پائین شدن قیمت دلار، خودمان را هم گیج کرده ایم میان این همه آمال واهی که به قول خودمان داریم «زندگی» میکنیم؛ کدام زندگی، دانه زندگیمان در باتلاق گناهانمان گندیده و بویش، زمین را که هیچ، کُلّ منظومه شمسی را برداشته و با ادکلن مارک میخواهیم جبرانش کنیم…
? و چه خوب خودمان را به آن راه میزنیم که انگار نه انگار یک نفر هزارو چند صد سال به انتظار ما نشسته و دنبال یار میگردد و ما تازه چله ی ترک گناه میگیریم آن هم نصفه نیمه رهایش میکنیم، واقعا کجای کاریم؟
تمام هفته گناه و غروبِ جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
◾بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور
که تنت به کربلا و، سر توست روبرویم◾
? سليم بن قيس هلالي از جناب سلمان نقل مي کند که در آخرين لحظات زندگي حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در محضر آن حضرت بودم که حضرت زهرا (سلام الله عليها) وارد شد، چون وضع پدر بزرگوارش را ديد، سيل اشک از ديدگانش جاري شد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا گريه مي کني؟ عرض کرد: اي پيامبر خدا! مي ترسم که من و فرزندانم بعد از شما تباه شويم. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در حاليکه قطرات اشک در اطراف چشمان مبارکش حلقه زده بود فرمود:«اي فاطمه! مگر نمي داني که ما اهل بيتي هستيم که خداوند براي ما آخرت را برگزيده است…».«دخترم! خداوند به ما هفت امتياز داده که به احدي از اولين و آخرين نداده است: من بهترين و برترين پيامبرانم. جانشين من که شوهر توست، برترين اوصياست. شهيد ما برترين شهداست…».«سوگند به خداوندي که جانم در دست اوست، مهدي اين امت از ماست، که زمين را پر از عدل و داد کند، آن چنان که پر از جور و ستم شده باشد….
? سليم بن قيس/ ص 70-69
◾چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست
تو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویم◾
آخرین نظرات