عبد صالح خدا
کسیکه خودش را برای خدا خالص کرد. کسیکه در اعمال و رفتارش مراقبه کرد.
کسیکه به دنبال هیچ موقعیتی نبود ولی به همه چیز رسید.
قهرمان واقعی او بود، بنده خدا.
خاطره ای عجیب از مداحی کردن شهید ابراهیم هادی
پائیز سال1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که… پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص190
#رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 117
#مبارزه_با_راحت_طلبی 37
“شهادت”
?یکی از مواردی که خیلی میتونه راحت طلبی و محبت دنیا رو از دل انسان خارج کنه
“شهادت و شهید” هست.
یکی از بهترین راه های اینکه انسان بتونه نفس خودش رو حقیر و خوار کنه، “انس با شهدا” هست
همین که اسم شهادت میاد
یه دفعه ای ، دنیا پیش چشم آدم خوار و خفیف میشه.
خیلی جالبه.
✅اگه خیلی به دنیا علاقه داری و از این علاقه اذیت میشی، یه بار اردوهای راهیان نور رو برو.
یا مراسم تشییع شهدای مدافع حرم برو
اصلا حالت از دنیا بهم میخوره.
هوای نفست داغون میشه.
انقدر باحاله که نگو
حاج آقا! آدم افسرده نمیشه؟
?نه عزیزم اون چیزی که آدم رو افسرده میکنه “محبت شدید به دنیا” هست.
?چون آدم به یه چیزی علاقه داره اما دنیا اون رو ازش میگیره، برای همین ناراحت و افسرده میشه
ولی شهادت میاد و محبت دنیا رو از انسان میگیره.
?اونوقت انسان از اسارت هوای نفسش بیرون میاد
دیگه خودخواه نیست.
دیگه هوایی شده که بره…
?انقدر آدم لطیف و خوشکل میشه که خدا میدونه.?
به راحتی حسادت و تکبر و دنیاطلبی و… رو از قلبش بیرون میریزه.
اصلا اون چیزی میشه که باید باشه.
البته حالا اینطور هم نیست که هر کی دلش شهادت بخواد، زود بهش بدن!
نه. اما همین که قلبش رقیق بشه خوبه.
?اون چیزی که زندگی های ما رو تباه میکنه علاقه ی به دنیاست.
با فکر شهادت، این علاقه ها رو نابود کن…
ببین چقدر آروم میشی
یه آرامش حقیقی و رویایی….
آخرین نظرات