هر کـسے هم که دسـتش به مهدی مے رسید ، امـان نمےداد ؛شـروع مےکرد به بـوسیدن .
مخمـصهای بود برای خودش .
خـلاصه به هر سـختے ای که بود از چـنگ بـچههای بـسیجے خـلاص شد ، امـا به جای ایـنکه از ایـن هـمه ابراز محـبت خوشـحال باشد ، با چشـمانے پـر از اشـک به خودش نهـیب مےزد :
« مهـدی ! خـیال نـکنے کـسے شدی که ایـنا اینقـدر بهـت اهمیت مےدن
تو هـیچے نـیستے ؛ تـو خـاک پـای این بـسیجے هایے …».
شـــهـیـد_مهـدی_زیـنالـدیـن
???? کتــاب 14 سردار، ص30-29
آخرین نظرات