مادرے خورد زمین و همہ جا ریخت بهم
همہ ي زندگے ِ شیر خدا ریخت بهم
داغي و تيزي ِ مسمار اذيّت ميكرد
تا كہ برخاست ز جا عرش خدا ريخت بهم
بشڪند پاے ڪسے ڪہ لگدش سنگین بود
تا ڪہ زد سلسلہ ي آل عبا ریخت بهم
مادرے خورد زمین و همہ جا ریخت بهم
همہ ي زندگے ِ شیر خدا ریخت بهم
داغي و تيزي ِ مسمار اذيّت ميكرد
تا كہ برخاست ز جا عرش خدا ريخت بهم
بشڪند پاے ڪسے ڪہ لگدش سنگین بود
تا ڪہ زد سلسلہ ي آل عبا ریخت بهم
دوباره ماندن زهرا بعید تر شده بود
که درد پهلوی مادر شدیدتر شده بود
دلیل های کبودش جدیدتر شده بود
در این میانه حسن نا امیدتر شده بود
همه به پهلو و او خیره بود بر رویت
همه به دست و حسن زل زده به بازویت
پیرهن مشکی مهیا کن، ماجراها در ره است…
نرم نرمک, ماجرای کوچه و دیوار و درها در ره است…
ماجرای میخ در ، ماجرای سیلی و اشک حسن…
ناله های محسنم وا محسنم ها, در ره است…
فاطمیه…
سجده در گوشۀ ایوان طلایی عشق است
نوکری بر سر کوی تو- خدایی- عشق است
هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است
در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است
میرزا محمّدشفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفّی سال 1262هـ.ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفتگانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقایم، ریحان، تعلیق، و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند، دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا این که به کلّی نابینا می شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و آل او (صلواتالله علیهم) می شود.
شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) را در خواب می بیند، حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین(و حسن) مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) حاضر گردیده می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است. صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت راز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوّم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
آخرین نظرات