بوی تند توطئه میآید و این بار، قصد جان دو شیر دلیر بیشه عشق را کردهاند.
بگذار حقارت همیشگیشان را، در بیکرانگی پلیدی فکرهای شومشان مچاله کنند.
بگذار دستهای شیطان، به خون سیراب شود.
سایه شیرها هیچ گاه از سر بیشه کم نخواهد شد.
عقاب، قویتر از آن است که کلاغها، از بلندای قلّه عزّت به پایین بکشندش.
صدای مهیب، زبانههای آتش، انفجار، و در یک آن، آسمان از بوی بالهای سوخته سرشار شد.
و باران پروانههای سوخته، بر زمین بارید و زمین از تکه تکه پیکر عشق، گلفرش شد.
و از خاک، رجایی و باهنر، به افلاک قد کشیدند.
رجایی و باهنر، به آسمان عروج کردند و از خاکستر پروانههای سوخته، فوج فوج، پروانه عاشق متولّد شد.
رجایی، روح بزرگی بود که طاقت قفس تن را نداشت.
رجایی، پروانه عاشقی بود که سوختن را بارها و بارها، به تجربه نشسته بود.
رجایی، معلّمی بود که اندیشیدن را آموخت و هجیّ کرد.
سروی که آزادگی را برگزیده بود و آزادهای که سربلندی را در فروتنی و تواضع آموخته بود.
مرد حماسه و جنگ بود و مرد عشق و شهادت.
و باهنر؛ چه زیبنده نامی، که *«شهادت، هنر مردان خداست»* و باهنر، چه زیبا، هنر شهادت را به تصویر کشید!
صدای انفجار، و طواف عاشقانه دو پروانه گِرد شمع شهادت؛ پروانههایی که لحظه لحظه در تبِ شهادت میسوختند، بارها، به شوق شهادت، خاکستر میشدند و هزارهها، به عشق شهادت متولّد. پروانههایی که دنیا و این تن خاکی را پیله دردناکی میبینند و تنها راه گریز را شهادت میدانند.
*نامشان همیشه جاودان باد!*
آخرین نظرات