آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نیاز بسیار داشتند، زیرا، در آن زمان امواج فکرى و فرهنگى بیگانه بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خداشناسى، ارمغان کفر و الحاد آورده بود؛ از این رو بر امام لازم بود که بماند و مسؤولیت خود را در نجات امت به انجام برساند و امام نیز ـ با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى ـ عملاً وارد این کارزار شد و وظیفه خود را به طور کامل انجام داد.
حال اگر ایشان با ردّ قاطع و همیشگى ولیعهدى، خود و پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداکارى معلوم نبود همچون شهادت حیاتبخش جدّش امام حسین (علیه السلام)، گرهى از کار بستۀ امت بگشاید1
شهید مطهری در این باره می نویسد: «مأمون، وارث خلافت عباسی است. عباسیها از همان روز اولی که روی کار آمدند، برنامهشان مبارزه با علویان و کشتن آنان بود. مقدار جنایتی که عباسیان بر سر خلافت انجام دادند از جنایاتی که امویان کردند، کمتر نبود و بلکه از یک نظر بیشتر بود. منتها در مورد امویها، به ویژه در قضیه کربلا این جنایات خیلی اوج می گیرد. منصور که دوّمین خلیفه عباسی است، با علویان و اولاد امام حسن (علیه السلام) که در ابتدا با آنان بیعت کرده بود، چه جنایتها کرد و چقدر از آنها را کشت و بسیاری از آنان را به زندانهای سخت انداخت که واقعاً مو به تن انسان راست می شود. کینه و عداوت میان عباسیان و علویان یک مطلب کوچکی نیست. عباسیان برای رسیدن به خلافت به هیچ کس رحم نمی کردند، احیاناً اگر از خود عباسیان هم، کسی رقیبشان می شد، فوراً او را از بین می بردند. ابومسلم خراسانی این همه به اینها خدمت کرد، اما همین قدر که ذره ای احساس خطر کردند، او را از بین بردند…»2
۲- اعتراف عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت:
علاوه بر این، نیل به مقام ولایتعهدى، اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى رفت، دائر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته اى دارند 3و این خود در ضمن، باعث حفظ جان شیعیان می شد.
استاد مطهری دراین باره می گوید: «…وقتی که (مأمون)، رأس علویان (امام رضا علیه السلام) را در دستگاه خودش بیاورد، قهراً آنها می گویند: پس ما هم سهمی در این خلافت داریم، حالا که سهمی داریم، برویم آن جا. کما این که مأمون خیلی از اینها را بخشید با این که از نظر او جرمهای بزرگی مرتکب شده بودند؛ از جمله «زید النار» برادر حضرت رضا (علیه السلام) را عفو کرد»4
۳ - حضور خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در صحنه سیاست:
دیگر از دلایل پذیرش ولیعهدى از سوى امام (علیه السلام) آن بود که مردم خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در صحنۀ سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشی نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى آیند.5
شاید امام نیز در پاسخى که به سؤال «ابن عرفه» داد، نظر به همین مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسید: اى فرزند رسول خدا! به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟ امام پاسخ داد: به همان انگیزه اى که جدّم على (علیه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود6
4- خنثی سازی توطئههای حکومت:
اگرامام رضا (علیه السلام) ولایتعهدی را پذیرفت، ولی مواضع و سیاستهایی را انتخاب نمود، که توطئه های دشمن را خنثی کرد. در این جا به بعضی از این مواضع اشاره می شود:
الف: سرسختی در نپذیرفتن ولایتعهدی
تا وقتی که امام در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد، حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفته و اجبار محض بوده است. اتخاذ چنین موضع سرسختانهای برای آن بود که دیگران بدانند امام دستخوش نیرنگ مأمون قرار نمی گیرد و به خوبی به توطئهها و هدفهای پنهانیاش آگاهی دارد. امام با این شیوه توانسته بود شک مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد.7
ب: همراه نیاوردن خانواده به مرو
به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود هر کس از خانوادهاش را که می خواهد همراه خود به مرو بیاورد، ولی امام هیچ کس حتی فرزندش امام جواد (علیه السلام) را هم نیاورد، در حالی که آن هجرت و مسافرت، کوتاه نبود. این امر نشان می دهد که امام به قصد پذیرش حکومت حرکت نکرده و می دانسته شهید خواهد شد.8
ج: قرائت حدیث «سلسلة الذهب»
در شهر نیشابور با خواندن حدیث «سلسلة الذهب»9 از فرصت حساسى که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر مردم، مسئله توحید و ولایت را مطرح و خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفى کرد. آرى امام، با روشنگری به موقع خود، این مطلب را فهماند که اگر مردم به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) نگروند، گرفتار ولایت طاغوتهایى خواهند شد که با اجراى احکامى غیر از حکم خدا، جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید. بنابراین، آن حضرت با این آگاهى بخشیدن به تودهها، بزرگترین هدف مأمون را درهم کوبید، چه، او مى خواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که بلى، حکومت او و بنى عباس حکومتی مشروع و اسلامى است.10
د: رویارو قرار دادن مأمون با حقیقت
امام (علیه السلام) چون به مرو رسید، تا ماهها از موضع منفی با مأمون سخن می گفت؛ نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی، هیچ کدام را نمی پذیرفت؛ تا آن که مأمون با تهدیدهای مکرّر به قصد جانش برخاست. امام با اینگونه موضعگیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام فرمود: می خواهم کاری کنم که مردم نگویند: علی بن موسی به دنیا و مقام آن گرایش پیدا کرده، بلکه این دنیا است که از پی او روان شده است. آن حضرت با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشهریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش تردید افکند.11
هـ: آگاه کردن مردم از مقاصد مأمون
امام رضا (علیه السلام) در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی انتخاب کرده است. افزون بر این، مردم را هر از گاهی از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می فرمود: به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی نزد مأمون هم گفته بود.12
و: یادآوری نامشروع بودن حکومت مأمون
امام (علیه السلام) از کوچکترین فرصتی که به دست می آورد استفاده می نمود و این معنا را به دیگران یادآوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده، جز آن که در راه برگرداندن حق مسلّم خودِ او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. با این کار، امام (علیه السلام) به طور پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم یادآور می شد.13
ز: نپذیرفتن مسئولیت
امام (علیه السلام) به ظاهر و در مقام گفتار، ولیعهدی را پذیرفت، ولی عملاً آن را قبول نکرد، زیرا شرط کرد که هیچ مسؤولیتی نداشته باشد و در کارها مداخله نکند. مأمون نیز شرایط را قبول کرده بود، هرچند، گاهی می کوشید برخی کارها را بر امام تحمیل کند و امام را وسیله اجرای مقاصد خود قرار دهد، اما امام به شدّت مقاومت می کرد و هرگز با او همکاری نمی کرد.
معمر بن خلاد می گوید: امام رضا (علیه السلام) برایم نقل کرد که مأمون به من گفت: برخی از افراد مورد اعتماد خودت را معرفی کن تا حکومت شهرهایی را که بر من شوریده اند به آنان واگذار کنم. به او گفتم: اگر به شرایطی که پذیرفتی وفا کنی، من هم به عهدم وفا خواهم کرد. من در این کار به این شرط داخل شدم که امر و نهی و عزل و نصب نکنم و مشاور هم نباشم، تا پیش از تو درگذرم. سوگند به خدا، خلافت چیزی است که به آن فکر نمی کردم14
استاد مطهری (ره) می نویسد: «یکی دیگر از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا (علیه السلام) شرط کرد و این شرط را هم دانستنی هایی درباره ی امام رضا (علیه السلام ) قبولاند که من به این شکل قبول می کنم که در هیچ کاری مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کاری را نپذیرم. در واقع می خواست مسؤولیت کارهای مأمون را نپذیرد و به قول امروزیها ژست مخالفت را گرفت و این که ما و اینها به هم نمی چسبیم و نمی توانیم همکاری کنیم. البته مأمون این شرط را قبول کرد؛ لذا حضرت حتی در نماز عید شرکت نمی کرد تا آن واقعه معروف رخ داد و مأمون از حضرت دعوت کرد نماز عید را بخواند. امام فرمود: این بر خلاف عهد و پیمان من است. او گفت: این که شما هیچ کاری را قبول نمی کنید مردم پشت سر ما حرف هایی می زنند».15
آن حضرت در تمام عرصههای زندگی به ویژه عرصه سیاسیاش رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه داشت. پذیرش ولایتعهدی در دوران امامتش یک موضوع کاملاً عاقلانه بود که توانست تمام شیطنتها و نقشههای مأمون را خنثی کند.
قبول ولایتعهدی از سوی آن جناب، شبیه صلح امام حسن (علیه السلام) بود که با فداکاری آن حضرت، نقشههای معاویه نقش بر آب شده و ماهیت پلیدش بر همگان آشکار گردید.
پی نوشت:
…………………………………………
1. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص ۴۹۰ و ۴۹۱٫
2. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ۱۸، ص ۱۱۵٫
3. سیرۀ پیشوایان، ص ۴۹۱٫
4. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ۱۸، ص ۱۲۲ و ۱۲۳٫
5. سیرۀ پیشوایان، ص ۴۹۱٫
6. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۱۴۱٫
7. سیرۀ پیشوایان، ص ۴۹۳٫
8. ر.ک: همان، ص ۴۹۴٫
9. «کلمه توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ من است، و هر کس به دِژِ من داخل شود، از عذابم مصون مى ماند. کلمه توحید شروطى هم دارد و من از جمله شروط آن هستم». ر.ک: اربلى، على بن عیسى، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ۲، ص ۸۲۷ و ۸۲۸؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ۴۹، ص ۱۲۶و ۱۲۷؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۱۳۵٫
10. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص ۴۹۴ – ۴۹۶٫
11. همان، ص ۴۹۶ و ۴۹۷٫
12. همان، ص ۴۹۷٫
13. همان.
14. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۱۶۶ و ۱۶۷٫
15. ر.ک: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ۱۸، ص ۱۳۲٫
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات