غذاى حرام چرك و خونابه اى بيش نيست؛ اگر بصيرت داشته باشيم
حاجى مؤمن، سرايدار مسجد «سردزك شيراز» گويد: در ايّام جوانى اشتياق وافر به ديدن امام زمان (عج) طورى مرا فرا گرفته بود كه از خورد و خوراك انداخته و هر روز نحيف تر و لاغر تر مى شدم؛ به طورىكه روزى بر اثر ضعف بى هوش به زمين افتادم. ناگاه صدايى به گوشم رسيد: حاجى مؤمن برخيز از غذايى كه براى تو آورده اند تناول كن و … اين راهش نيست.
بلند شده و شخص نورانى را كنارم ديدم، ايشان به من فرمودند: شما همراه امام جماعت مسجد به «مشهد» برويد! در «قم» شخصى را ملاقات خواهيد نمود، به دستور هاى او عمل كنيد.
مبلغى هم پول به من مرحمت فرمودند و از نظرم ناپديد شدند. من غذا را خورده و فردايش از سيّد هاشم امام جماعت مسجد خواستم كه همراهشان به مشهد بروم و با قصد توقّف چند روزه در قم حركت كرديم.
در حرم حضرت معصومه (س) در قم، شخصى با عبا و كلاه پشمى نمدى به من گفت: حاج مؤمن در «تهران» براى شما مشكلى پيش مى آيد و ده روز توقّف مى كنيد؛ ولى نگران نباشيد. خود به خود حل مى شود. من مى روم «تبريز» ازپدر و مادرم خدا حافظى كنم و در تهران به شما ملحق مى شوم.
پس از رفع مشكل از شهربانى تهران، سيّدهاشم ماشينى در بست گرفت تا در راه خود و خانواده اش راحت باشند. موقع حركت آن شخص آمد و درخواست كرد كه همراه ما بيايد و سيّد هاشم نيز موافقت كرد. من و آن شخص غريب در ماشين كنار هم نشستيم. او از من درخواست كرد كه در راه نه از غذاى سيّد هاشم و نه از غذاى قهوه خانه هاى بين راهى بخورم.
او غذايى همراه داشت كه با هم مى خورديم. در راه يك بار به اصرار سيّد هاشم خواستم لقمهاى از غذاى آنها بخورم كه آن را چرك و خونابه ديده و از خوردن منصرف شدم.
نزديكىهاى مشهد آن شخص به من گفت: امروز آخرين روز عمرم است و شما مسئول دفن و كفن من هستيد و سيّد هاشم نيز شما را در اين كار كمك خواهد كرد.
پس مقدارى پول نيز از بابت هزينه حمل جسد و دفن و كفن به من داد.
وقتى ماشين براى استراحت توقّف كرد و آن مرد شريف، پشت تپّه اى رفت. چون دير كرد به دنبالش رفته، ديديم كه رو به قبله دراز كشيده و عبا بر سر گذارده و جان به جان آفرين تسليم كرده. موضوع را با سيّد هاشم در ميان گذاشتم. او ناراحت شد از اينكه من از اوّل جريان را با او در ميان نگذاشته ام تا از وجودش استفاده كرده باشد. من نيز اجازه چنين كارى نداشتم. طبق وصيّت او عمل كرديم.
منبع: تلخيص از نا گفتههاى عارفان، محمّد جواد نور محمّدى، ص 105.
آخرین نظرات