مدتی بعد مرادی نسب، والایی وعباسی هر سه نفر از جاده بازگشتند.
از سروصدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم.یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نمازشب میخوند.
با خودم گفتم:این مرد خستگی ندارد. برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعداز اقامه نماز دوباره به خط رفتیم.حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم، شجاعانه می دوید.
آخرین نظرات