خداوندا
خود را به تو می سپارم،
خوشا کشتی ای که،
بادبانش بال فرشتگان
و ناخدایش تو باشی
آبش دریای بیکران رحمت تو
و سرنشینانش، بندگان دوست داشتنی ات!
لنگرش، نداده هایت است
که حکمتند،
خداوندا
خود را به تو می سپارم،
خوشا کشتی ای که،
بادبانش بال فرشتگان
و ناخدایش تو باشی
آبش دریای بیکران رحمت تو
و سرنشینانش، بندگان دوست داشتنی ات!
لنگرش، نداده هایت است
که حکمتند،
همانی هستی که همه میگویند؟
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آیتالله مجتهدی تهرانی
بعضیها ميگن: بابا دلت پاک باشد! جواب از قرآن: آن کس که تو را خلق کرده است، اگر فقط دل پاک کافی بود فقط میگفت:«آمَنُوا»؛ در حالیکه گفته:«آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»؛ یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد. اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود. پوستش را هم بکاری سبز نمیشود. مغز و پوست باید با هم باشد. هم دل، هم عمل.
پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد اورا جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند. , در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که
موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که اورا جلوی سگ ها بیندازند. وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنی! گفت خوب حالا که چنین است 10 روز تا اجرای حکم بهم مهلت بده . گفت این هم ده روز. وزیر رفت پیش نگهبان سگ ها و وگفت میخواهم به مدت 10 روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی بهت میگم.
آخرین نظرات