بر خلاف آنچه به نظر می رسید
او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را می فهمد،
آن هم وقتی
که دیگر جوجه نیست
و در دریاچه ای شنا می کند
و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند
و او برای اولین بار
در انعکاس آب زیبایی اش را
در می یابد.
من این داستان را خیلی دوست دارم.
داستان عجیب جوجه اردکی که اصلا اردک نبود.
گاهی فکر می کنم که داستان همه ی ما شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی است که در تقابل با جامعه ای خشن فردی یتش را از دست می دهد و قاطی اردک ها به فراموشى سپرده می شود.
او بارها و بارها زمین می خورد، له می شود و تحقیر می شود و مردم او را با انگشت نشان می دهند …
ریشخندش می کنند…
آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست.
دردناکتر آنکه خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.
.
او سردرگم و تحقیر شده
و بیهوده تلاش می کند که اردک خوبی باشد،
اما نتیجه نمی گیرد
برای اینکه اردک نیست،
او یک قو است!
دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند:
کارمند های معمولی ای که میتوانستند
کارگران موفقی باشند،
کارگرانی که می توانستند کارشناس باشند،
مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می شدند،
زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می شوند
و هرگز نمی فهمند…
حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می توانستند طراح لباس باشند،
زن های خانه داری که می توانستند خلبان هواپیما باشند.
دنیا پر است از کسانی که
قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند،
نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند.
.
دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند
بدون آنکه
تصویر واقعی خود را ببینند…
چه خوب است هر کس جای خودش یا خود خودش باشد بدون نقاب بدون رنگ و ریا بدون تظاهر
پاک و زلال باشد
.
هر چقدر دغدغه فکری کم باشد موفقیت بیشتر است
آخرین نظرات