هر چند زهر، قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های واعطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
هم پای نیزه ها همه جا گریه کرده ای
هم با تمام مرثیه ها گریه می کنی
دیگر بس است چشم ترت درد می کند
از بس که غرق اشک عزا، گریه می کنی
(یوسف رحیمی، اشارات - آذر 1388 - شماره 127)
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات